26. شائول آن روز چیزی نگفت، زیرا با خود اندیشید: «برای داوود چیزی رخ داده و او طاهر نیست. آری، بهیقین او طاهر نیست.»
1. و اما داوود از نایوتِ رامَه گریخته، نزد یوناتان رفت و گفت: «مگر من چه کردهام؟ جرم من چیست؟ در حضور پدرت چه گناهی کردهام که قصد جان من دارد؟»
8. پس بر خدمتگزار خویش احسان کن، زیرا که خدمتگزارت را با خود به عهد خداوند درآوردهای. اما اگر در من جرمی هست، تو خودْ مرا بکش! زیرا چرا مرا نزد پدرت ببری؟»
22. سرانجام خود شائول به رامَه رفت. چون به چاه بزرگی که در سیخوه است رسید، پرسید: «سموئیل و داوود کجا هستند؟» گفتند: «در نایوتِ رامَه.»
20. او نیز مأموران فرستاد تا داوود را گرفتار کنند. اما وقتی مأموران شائول گروه انبیا را دیدند که به رهبری سموئیل نبوت میکردند، روح خدا بر ایشان نازل شد و آنها نیز به نبوت مشغول شدند.