درون کتاب زندگی یادگاری هست
چند عکس یادگاری زندگی هست
چند برش از زندگی یادگاری هست
تمام زندگی برای زندگی یادگاری هست
چه شب چه روز برای شب ها چراغی روشن فانوسی روشن
فانوس ها شب را میشکنند
و نور مسیر چراغانی میکند
و امتداد جاده تابلویی زده شده
زندگی دو راهی نیست پر از راه ها هست
پر از علامت سوال ها پر از علامت تعجب ها
زندگی دو راه نیست زندگی چهارراه نیست
زندگی فراتر از راه هست زندگی بذر هست و چراغ روشنایی آن
بذر ها راه نیستند بذر ها خود یک سیاره هستند
وسعت فکر تو نه راه هست نه بن بست
فکر انسانی فراتر از راه هست یک سیاره هست
که هنوز آیا یک شهر آن را گشته و پیدا کرده
یا دو شهر و یک کشور چقدر در زندگی سیاره خود را کامل کردی
و زندگی یعنی یک انسان یک سیاره...
حسام الدین شفیعیان
پاکت نامه چند خالی مانده
روی تمام نامه ها تاریخ مانده
خالی از تاریخ تلخ مانده
تلخ مانده از تاریخ چه مانده
پاکت خالی از نامه
نامه نیست کاغذ نیست حروف نیست
پستچی کاغذی شهر کاغذی آدمک های کاغذی
دیگر نامه نیست دیگر نامه رسانی هم نیست
شهر نوستالوژی های رادیویی شهر نوستالوژی های رفته
عصر نامه رسانی رفته اما هنوز هم آدمک هایی نوستالوژی هستند
هنوز هم نامه هست هنوز هم پستچی هست تلفن همگانی در کوپه ای
تلفن همگانی های سکه ای ساندویچ های نان لواشی
هنوز هم قصه هست هنوز هم قصه خوان هست
اما گذشته رفته حال هم میرود آینده چه خواهد شد
انگار همین ها هم نوستالوژی خواهند شد
و انگار عصر آینده همین عصر نیست انگار آدمک های عصر اینده رفته اند
آنها در فراتر از تاریخ رفته اند آنها رفتگان هستند
آنها جلوتر از عصر ما هستند
آنها دیگر فیبر نوری نیستند آنها خود نور هستند
نور هایی که تند میروند نورهایی که میروند به سمت دیگری
چقدر تندتر میروند آنها انسانهای پرنده هستند
آنها انسانهای بالداری هستند که تند میروند
آنها رویای پرواز را با خود دارند و رسیدند
و گذشته رویای چه بود و حال چه و آینده چه
آینده عصر بدون انسان هست آینده عصر علم تمام قد و انسان سوار بر علم
علم در خدمت انسان هست و انسان در خدمت به گذشتگان
آنها گذشتگان را به خود می آورند و از آنها سوال خواهند کرد
که ما شما هستیم و شما که ما هستید
چرا دیر به ما رسیدید
و گذشته آدمها با خود آنها قدم میزنند
دیگر گذشته آنها مدفون نمیشود زیر خاک
آنها گذشته خود را قدم میزنند
و تمام گذشته را مثل فیلم میبینند
آنها به تمامی فایل های گذشته دسترسی دارند
آنها فولدر هایی را باز میکنند که تمام خود را پیدا میکنند
آنها عصر حال هستند در آینده
و ما عصر گذشته به سمت آینده ای که قدم میزند بدون شک با خود ما...
حسام الدین شفیعیان
رویای نرسیده به وقت تقویمی
ستاره های دنباله دار تقویم رو میزی
جایی دفتر خاطرات ذهنی پاک بود
نقطه های تاریک روبروی دریا بود
پرنده ای میزد آواز دلتنگی
آغاز فصل زمستان بود دریا بود
شعر واژه را میزد انگار درون شعر غصه ی فردا بود
بذرهای آهنین بذرهای گندمی بذرهای مزرعه ی جهانی
سکوت سمفونی جهان سکوت فالش زده ی مردگی
یک نفر در خواب کاپیتان بود بیداری ملوان روی قایق شکسته
یک نفر در پرواز خواب مانده بود یک نفر در زندگی بیدار شد
روی برجک قله ها همه خاکستر بود
جهان کج روی سیاره ی دیگر فتاده در خود بود
طناب سیاره از هم شکافت انگار روی سیاره ی خاکی آهن بود
مسافر ماه مسافر دریا بود همه در خود تنیده رویا بود
ستاره ای سمت ناکجا آباد افول میکرد تاریکخانه ی جهان شده بود
ستون های سوت کشیده ی خاکی فصل سرد زمستان چند تقویم خاکی
و عصر غربت پرنده های کاغذی بادبان های مقوایی دریای خاکی شن های خالی
و کتاب قطور تاریخ پاک شده صفحات آب شده دریای خاک شده...
حسام الدین شفیعیان