8. پس شائول تغییر چهره داد و با جامۀ مبدل شبانه به همراه دو تن از مردان خود نزد آن زن رفت و گفت: «به واسطۀ روحی برایم غیبگویی کرده، هر که را نام میبرم، برایم احضار کن.»
10. نابال به خادمان داوود گفت: «داوود کیست و پسر یَسا چه کسی است؟ این روزها چه بسیارند خادمانی که از نزد سروران خویش میگریزند!
4. پس مردان داوود به او گفتند: «بهیقین این همان روز است که خداوند دربارهاش به تو گفت که دشمنت را به دستت تسلیم خواهد کرد تا هر چه در نظرت پسند آید، با او بکنی.» آنگاه داوود برخاست و نهانی گوشۀ ردای شائول را برید.
5. ولی بعد دچار عذاب وجدان شد، از آن رو که گوشۀ ردای شائول را بریده بود.
6. او به مردان خود گفت: «حاشا از من که به سرورم مسیح خداوند چنین کرده، دست خود را بر او دراز کنم، زیرا که او مسیح خداوند است.»
9. سپس به شائول گفت: «چرا به سخن آنان که میگویند، ”داوود قصد آزار تو دارد“، گوش میسپاری؟
20. اینک میدانم که تو بهیقین پادشاه خواهی شد و پادشاهی اسرائیل به دست تو تثبیت خواهد گشت.