تنور سرد نانوایی
تاریکی ممتد نان بر آهن
قصه زنگ زدگی قرن
فصل تولد نویی از چراغ بنفش بر شهر
...
سوت میزند قطار
جایی در دل ریل آهن زده
شهر غبار انگیز دود گرفته زندگی شهری
اتاقک های روشن و خاموش
شعر شب های ماه و آدمک ها
حسام الدین شفیعیان
/من در گذر از تاریخ با ارسطو/
من با ارسطو چای خوردم
و از او پرسیدم حالش را
و او که واژگون شده بود در فلسفه حال خویش ز خود
من سقراط قصههای او بودم بدون او
من چراغ سر در علامت سوال او بودم بدون خودی ز خودم
من حکمت فکر او ز فکر دیگری بودم
من تنها عامل یاد خود او ز بردن یاد خودش ز خود او بودم
من غافل از صحبت او سنگ کتیبهای بودم در دوران باستان در دوران گم شدن تاریخ
(حسام الدین شفیعیان)
بنهو بارو ببندو نمنی زمنی از من بی من شو تو مرد دگری
خود بتکانو بتکونو تکانی زفکرت بدهو تو شو ای فکر چو مرز بی نشانی از نشانی که رسد بر دل دوست
چو تمنا بکنی ز خود زخود زدیگری تو دگر خود زبی خود شده ای چو درخت بی ثمری
بالو بالت به پرواز دلت آینه ای از بر عشق چو به بر بندیو بندی زخود تو ثمری
شبو شبها برفتو تو همی شو که چون روز دگری
جسم خود خاک بکن روحتو پرواز بکن هم دلو آغاز بکن همدلی آغاز چو شد تو همان عشق شوی
اگر دل ز دلی ریشه کند تو همان عشق دگری
شاعر-حسام الدین شفیعیان
ماضی بعید درون فعل حال از قدیم
فعل حال شکسته فعل ماضی گذشته درون قاب خورده تاب
چند اپیزود فصل زندگی نقطه
متینگ عصرانه درون خود کلمات
درون کلمات جمع خود درون خود درون کلمات
عصر پست مدرن عصر پسامدرن شهری درون مدرنیته از کهن زدگی
چند فلاش بک کات درون قاب عکس درون خود درون برون از درون خود
هجایای کشیده درون پرتاب از کلمه کشیده بر کلمات خود را درون هجایا کشیده درون جملات
شهر فکری وخامت سوالات در درون جواب فکری
فکرهای درون جهان فکری خود برون از درون سوالات جواب های درون سوالات فکری
جدول خود حل کرده درون جدول حل نشده درون جدول ها مربع مستطیل متساوی از معادلات فکر زده
صد به صد و صد به چند سوال یک سوال درون مستطیل خطوط عمودی افقی
جدول ها را کنار بگذارید شعر خوانا درون فکر درون تفکر برای پازلی که قطعه ای گمشده درون پیدایی که حل میکند فکر را
حسام الدین شفیعیان
/چند فصل بهار زندگی/
کودکی گریه کرد باران شد
نوجوانی در پی طوفان شد
در میانسالی همی دانش گرفت
بر زپیری هم زآن شادان گرفت
ماحصل چند فصل را گفتم بخوان
این ده و بیستو زشصتو هفتاد گرفت
ماه زنو بودو همان ماه میشدش
گرمی خورشید فروزان میشدش
گر زهر فصلی گذر کرد از همی
یاد ایام بود که طوفان میشدش
حسام الدین شفیعیان