ای مسافر غمگین ای مسافر کجای تب تند حرفی
چند کلامی آرام با من از نقطه ی بی حرفی آرام بیا
شب سکوتی مبهم چه ستاره هایی که تا ماه میرفت
قصه از شب شروع میشد از این دفتر باران خورده
دفتری نیست منم نیستم من با خود رفته ام از اینجا
سوی خورشید سوی ماه سوی برف های قله ی برف زدگی
شب چند سکوتی حرف داشت
آدمک پر زدو از قفس رهید به کجا آبادی
او کجا رفت که رفتن بشود
سوی قصه ای که میزد باران...
حسام الدین شفیعیان