کودک زخواب خود فرشته پرواز بود
کودک درون شهر روی اوج پرواز بود
خواب دید قاصدکی میبرد شهر را
شهر با تمام قاصدک های فردا قهر بود
کافه ی تنهایی کوچه ی بن بست بود
شهر تنها با خودش درون خودش پر از حرف بود
سکوت شب بود اما مردی آواز میخواند
تار تار صدایش پر از ناله ی شب بود
درون خود بن بست تاریخی بود
روی سکوی اتوبوس شاهزاده غم بود
ملکه ی شب تنها در ماه بود
سربازان رویایی شطرنج چند باخته از بازی نبرد شب بود
فردا درون امروز گم میشد
شاعری که سروده هایش بی کاغذ باطله ی پر حجم بود
سنگ بنای یادبود ملکه شب شاهزاده ی ایستگاه زده ی بی تردد شب بود
تابلوی توقف ممنوع انسانی روی جرثقیل شاهزاده سرباز رومی بی تفنگ بود
حسام الدین شفیعیان