خط خط دلت دل تکانی بتکان
از بهر دلت دل تکانی بتکان
از واژه تکان چند حروف دیگر
با نقطه تو هم نقطه خوانی بتکان
گر نکته بدانی نکته دانی بتکان
بر شعر کمی شور فشانی بدوان
چون دانسته زحرفو حروفی دیگر
از ف تو فعلی دگرو فعل تکانی بتکان
حسام الدین شفیعیان
/چند خط ناخوانا مینوشت/
من سرخپوستی را دیدم که زرد میکشید
زردی را بر رنگ نوشتن قلم خود میکشید
نوشتارش ناخوانا بود انگار
فقط برای تاریخ بعد از خودش میکشید
دور آتش رقص را به زانوی ماه خیال خود دار میکشید
از دار فکر خود جرم افتادن جاذبه را میکشید
عصر او درک واهی داشتن از خط های او
او را به دار فکر خود نقد از تشخیص ابتلاء به فکر خود میکشیدند
ناقوس او تنها خورشید بود
شاید عشق او فراتاریخی بود
از سقوط باطل افتادن های زمین
چند پاراگراف نقطه سر خط من تمام او را با خط خیالم برای تو کشیدم
شاید زبعد او کسی با ماه سخن نگفت
عاشقانه ات را در گورستانی دور دفن کن
مرده خیال ندارد یا فکری از بعد خود
فقط زندگی را برایت میبافم
آنگونه از شکست حروف خیال بر تصور حال تو
حسام الدین شفیعیان
میل بافتنی که میبافت سرمای زمستان را
بر تن کودک قد کشیده لباس آدم برفی تابستان را
فصلها یعنی گذر از آدمک هایی که میبرند دیروز را
و تاریخها قد کشیدند میان سر فصلهای زندگی را
چه خطوط دلتنگی بود جایی در فصل گمشدگی ها
چه کوچه سردی بود میان چند شعر گمشدن ها
و اینجا دفتری به پهنای تمام فصل های زندگی هست
حسام الدین شفیعیان
/سکوت..شهر..آجر/
سکوت شهر یک نفر وسط هیاهوی نصف شب
جایی خط افق از مهتاب نیمه شب
تا چهارراه سقوط خط استوای دو قطب شهر
وسط جمعیت خالی از کوچ نشینی آجرک های درون شهر
صدای خالی از فریاد حجمه ی بغض تاریک اواسط دور نیمکره ی نصف شهر
آدمک در بلندی سوت ستاره ی دنباله دار وسط کهکشان دور چرخش جاذبه ی شهر
تن تنگ ماهی ادمک شده قفس از ماتم تن در آدمک ماهی شده
صدای رگبار تیک تاک ساعت دقیقه های خاموش شب زده ی وسط ریل قطار زمین از دور
جهان برگرد شهر
حسام الدین شفیعیان
کتاب زندگی فصل ها دارد
تاریخ زندگی مقدمه نسل ها دارد
صفحه های زندگی گرامافون درون ساز تنهایی دارد
ترانه های شادو غمینو فریاد ها دارد
سوزن خط کشیده بر صفحه صدای ناله زندگی دارد
ترجمه صفحه ها درون خود خطوط کهن و نو بسیار دارد
تکاندن خاک گرفته نوستالوژی ها پازل زندگی و زندگی ها دارد
کجای زندگی ساز فالش میزند ساز زنی که بدون نت هم غمناک میزند
متد نو ترین سمفونی درون را عابری در نگاه خود ساز زندگی دارد
کوله ای که میبرد زمین را چه در ان کوله بار زندگی دارد
حسام الدین شفیعیان