/نقطه های زندگی/
میگویی زندگی و من برایت خط کاغذی آن را میکشم
زبعدو قبل آن زرو قرمزو نارنجیو بنفش را میکشم
چه معنای تلخی سیاهی در خطوط آهنی
چرایی آن را زتصویر خیال میکشم
برایم رفتن از شهر کاغذی عکس هست
زبعد آن زندگی قلم میکشم
فرقی ندارد که در هیچ جای دنیا نقطه میگذارم
من آن هم را برای تصور خیال میکشم
و تو میگویی چقدر خوشبختی
که زندگی نکردی
و من میگویم زندگی یعنی نقطه
شاعر-حسام الدین شفیعیان
میان خلوتیان شمع شعری میشویم
شمع شعر را درون شعر شهری میشویم
شب های یخ زده قصه های تلخ زده
قهوه ای که نه قهوه ای نه سیاه تاریک
فنجون ترک زده شعر درون خود یخ زده
سیاره گرد اما درون خود یخ زده
توپ سیاره ای زمینی برای شعری که درون خود گل را خار زده
حسام الدین شفیعیان
جهان وسعت یک اتاق سیمانی
آجرهای یخ زده پرندگان سرما زده
نور تابش درون را زمین خط از خط ضربدر زده
خطوط شعر همه ی آدمک های بارانی
پنچره ی درون خود سالهای تاریخ نزده
تقویم یخ زده روزهای برف زده
سالشمار رفته از یاد آلزایمر موقت آدمی را بر هم زده
دیالوگ های منحنی مار پیچ از پیچیدگی برون تاریخی
یخ های قطبی قاموس تمام قانون ابدی
منهای منهای منها جمع تفریق از منهای پنهان
روز شب ماه و خورشید ابر
زمین سیاره ی تنهایی از روشنایی علم مدرن
سیاره ی تمام انسانهای رفته بر آمده از رفته ی نیامده از آمده
سوت میزنی سوتکی مثال سوت شدن فوت میکنی شمع را تقویم را خود را
سفارشی ترین بی سفارشی سفارش نشده سفارتخانه ی کشور رویایی
تمام خاطرات را نمکی برد یک نمک نداد انگار خاطرات را نان خشک نمک نداد
نوستالوژی گاری های شیری و نانی و پاکت شیر شده از بطری های خالی
موتور سیکلت شیر آورده و بطری خالی را برده
تمام خاطرات را بردم به پاییز برگ را دادم به خاطرات برگ ریز
اینست سکوت پیانویی که نمیزند برای کسی
پیانیست نیست دفتر نت نیست سمفونی نیست قصه نیست...
حسام الدین شفیعیان
/فصلی نو/
غزل سر فصل هر شوق بهارست
بهار در فصل پائیزم خزانست
چو بر پائیز نگاهی میشود شد
زمستان هم شروع طلوع هر خزانست
به شعرم گر زچنگی بر بیایی
زنغمه خوان غزل آلالگان است
به فصل نو رسیدم از بر شعر
که شعرم رنگین کمان روزگارست
حسام الدین شفیعیان
حجم تنگ ماهی درون تنگ
حجم خالی هوای آزاد درون تنگ
تنگ آب تنگ خالی تنگ بدون ماهی
ماهی مرده درون ساحل کرم خورده
شنزار آب زده خانه را ویران زده
سرود صبح بخیر ماهی ها
دریای ذهنی سروده ذهنی خاطرات درون ذهن خاک زده
شاید این واژگان را هم کرم زده شایدم کلمات را موریانه خانه زده
این عروسک زمین عروسک رنگی عروسک وسط مانده در گردش
توپ بزرگی که گل را کجا میزند و طبیعت کجای توپ گل میزند
این تمام حروف را زمین در خود زده روی موج رادیو کشیدن به سمت کدام سمت یکی زیر آواز زده
حسام الدین شفیعیان