حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

قلی در اورشلیم


نکات مفید سفر جاده ای با خودرو

قلی که میخواست مسافرت  برود کوله اش را برداشتو و نقشه را چپه گرفت جای ونیز از اورشلیم سر در اورد.که یدفه دید گذاشتنش کف دیوار.گفت چکار میکنید. دید زبونشو بلدن. گفتن میگردیمت.گفت چرا دور کمرمو میگردید. گفتن میخوای خودتو بترکونی.گفت مگه من بادکنکم.گفتند این چیه دور کمرت. گفت کلیه بند ونیز سرده بستم نچایم.گفتن زیرش چیه. گفت شکم. گفتن در بیار. در اورد. گفتن این چیه. گفت نافمه.گفتن داخلش چیه. گفت هنوز کشف نکردم. گفتند ما کشف میکنیم.انگشت یارو رفت تو ناف گردوند آورد بیرون. گفت پاکه ترکوندنی نیست. گفت مگه تو نافم میترکونن. گفتند  همه جا و ناف یکجا ناف مرکز ترکوندنه.گفت ونیزم چقد سختگیری هست. توریست میاد فکر میکنن گفتند تروریستی پس. دستبند زدند بردند استخبارات اورشلیم.بازجو اومد مقابل قلی نشست. گفت از کجایی. گفت مرزن اباد.گفت مرزن اباد کجای نقشه جغرافیای جهانه. گفت مرزن آباد خود نقشه جهانه. گفتند چجوری و چرا اورشلیم.گفت اَ شلیم کجاست. من تو ونیزم. گفتند چجوری گیت اول ورودی رو رد کردی. گفتند تو رد شو برو با مایی. گفت چشمم روشن چرا. گفتند تو رد هستی نیاز به  برگشت نداری بعدم اورشلیم گفتند نیاز داره به شخصی مثل تو. خیلی غمناک بودند.گفت تو نیروی کدوم کشوری. گفت از برو بچ مرزن ابادم اونجا بقالی دارم. کل مواد غذایی از عدس. ماش. لپه. و نخود. گفتند اه اه نخود پس نخود  رمزه.گفت تو مرزن اباد رمز نیست ولی  زحمتکشان نخود فروش هم هستند. گفتند دیگه چی تو مرزن آباد دارید. گفت هر چی بخواد داریم. شما چی دارید. گفتند اینجا ما سوال میکنیم.اسم پدر.قل قلی.اسم مادر-قوقولی.اسم برادر.فلفلی. اسم خواهر .زد تو گوش بازجو. بازجو مات موند.گفت ببندیدنش به درب آهنی. گفت مگه مریضید ببندید به در همینجا راحتم. گفتند ما ناراحتیم.خلاصه بستنش با نخ هی تو بینی  سبیل چخماخی.گفت همه چی رو میگم. گفتند حالا سر عقل اومدی باز کردند رو صندلی نشست گفت بگو .گفت من از مرزن آباد اومدم برای ونیز اما شانس بدم تو شهر شما سر در اوردم. گفتند ببندینش. باز بستن. سبیلاشو میکشیدند .گفت همه رو میگم. باز کردن گفت ما خود تروریستیم.اصلان ما ترکوندن اصلیم.ما خود ترکوندینیم فقط دیگه به در نبند.گفتند آزادش کنید دیوانه هست.بعدم با دربست بفرستید مرزن اباد.قلی بین راه حس جکی جان پیدا کرد همه رو زد فرار کرد. همینجور که فرار میکرد سر از  یه جایی در آورد همه با دیدن قلی شروع کردن به کف زدن.که مردی با بلندگو گفت اینک بانتوخ شلیخ موخ با صدای طلایی اش همه ما رو مهمون میکنه. قلی رفت بالا اعتماد به نفس . شروع کرد فارسی خوندن.معنای خاصی داشت آهنگ میگفت مرزن اباد کجایی دقیقان کجایی مرزن تو بی من کجایی. که دید پوست نارنگی میاد وسط صورتش.گفت ممنونم که منو در این جا حمایت کردید. گفت معلومه خوششون اومده که پوست نارنگی پرت میکنن. گفت اگه بخواد بعدی رو بخونم.شروع کرد به خوندن کفش میومد تو صورتش.خلاصه قلی با دعوت یک مرد ریش بلند رفت تو مایه های گفتمان بین تمدن ها. قلی رو گذاشتن وسط میز.گفتن برامون حرف بزن. قلی گفت اگه قیمت ماست ارزانتر بشه میتوانیم بحران ماست رو حل کنیم.چون تو مرزن آباد ماست خیلی گرونه. و همه مشکل زندگی ما ماست هست.دید شروع کردن دست زدن. گفتند از ماست بگو. اما از مشکلات اورشلیم نگو.گفت تا صبح براتون حرف ماستی میزنم. گفتند تو به عنوان نخست وزیر گفتگوی بین مردم اینجا و مرزن آباد انتخاب شدی. تو کاندیدای صلح ماستی و حرف راستی هستی.قلی گفت به شرطی که ما ماست صادر کنیم.ریش وارد کنیم. گفتند چرا ریش. گفتند بحران قلم مو توی مرزن آباد زیاده ریش شما هم بلنده چیزی از ریشتون کم نمیشه به ما هم بدید ما قلم مو بسازیم.گفتند ریش ما برامون حکم جونمونه. گفت چه آدمای ریش دیده ای.گفتند مگه تو مرزن آباد شما ریش ندارید.گفت ما اونجا تریپ مایه رومی کار میکنن. همه میزنن.میگن تریپ رومی مد شده.الان صورت صاف تو مرزن آباد حرف اولو آخرو میزنه.گفتند ما ماست شمارو میگیریم. جاش کمپوت نتانیاهو میدیم بهتون. گفت کمپوت نتانیاهو چیه؟گفت نتانیاهو همه چی میزنه تن ماهی نتانی نشان کنسرو سالاد عبری ماتانی نشان هی اسمشو تغییر میده مالیات نده زرنگه ها برند نشه براش بهتره. یک زرنگیه.گفت کنسرو دونالدم دارید.گفتند دونالد الان دیگه نمی صرفه بورس نیست.کنسرواش تاریخ مصرفش گذشته. خلاصه توافق نرسیدنو قلی رو دیپورت کردنو ستاره هم زدن روش ستاره دار هم شد فرستادند با پرواز به مرزن آباد..قصه ما به سر رسید قلی به مرزن نرسید...

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

سیندرلا و پراید سفید

لنزور

سیندرلا که منتظر بود شاهزاده عشقش با اسب سفید بیاید. دم در کاخ مجلل ایستاده بود که یدفه دید یه نفر با پراید  سفید شیشه دودی ایستاد پیاده شد گفت سیندرلا منم عشقت.

گفت اول واستا ببینم تو واقعان عشق منی به سوالای من جواب بده.

گفت پرایدت بیمه داره

گفت تو طرح تمدیده ولی بخاطر تو بیمه گفته اگه سیندرلا رو بگیری و مزدوج بشی  بیمه آناستازیای ویژه برات داریم با طعم لواشک آلو

سیندرلا گفت پرایدت مدل چنده

گفت 72 منتها بهش میخوره 90

گفت اد تو همونی که منتظرش بودم پرید سوار پرایدو رفتن که یدفه به یک توده یخ برخورد کردند پراید غرق شد

همه مسافرای ماشینای دیگه میگفتن کامبگ هاشبگ نوک مدادی که  یک نفر صدای اونارو شنید 

گفت بریم کمک اون پراید سفیده که داره دوغ میزنه

یکی گفت بگمونم بوق میزنه

که کاپیتان پشت فرمون پراید آخرین نفر هست که داره میره تو عمق دریا

دستشو میبرد بالا همه میخندیدن میگفتن داره شوخی پرایدی میکنه

که دیدن دیگه دستشو نیاورد بالا گفتن اد پرایدش روغن سوزی افتاده باید زنگ بزنیم امداد کاپیتان بیاد

امداد اومد اما کاپیتان تنها یک عکس با قاب بود و پراید شده بود پر آبد منتها آهنگ داخل ماشین با تمامی ضعف ها و قوت ها آهنگی رو پخش میکرد عزیزم کجایی دقیقان کجایی

که یکی از ملوانان که زبل بود گفت این نقشه کار آمریکاست میخواد ما رو گمراه کنه چرا اهنگ گذاشته شده هماهنگ با آهنگای کشتی ما نیست

یکی گفت کار آمریکا نیست ولی ممکنه کاپیتان مسیرو اشتباه رفته خورده به کاخ سفید سیاه شده

که یه نفر صدا زد کاپیتان همه نگاه ها برگشت به سمت اون سمت دریا

پراید با حالت چرخ بال یک کش لقمه ای زد تو وسط موج ها رد کرد اومد رو بالا سرشون گفتن جلل القدرت پرایدو این کار ها

سیندرلا طناب نجات رو انداخت پایین همه دست به طناب افتادن تو برمودا الان سالهاست طرح اینکه برمودا چیست رو با داستان سیندرلا آمیخته کردند به خورد ملل دادن و گفتن مثلث برمودا اگه ایجاد شده مطمئن باشید سیندرلا اونجاست.منتها شیرین 120 سال داره منتظره اسب سفید هم نیست یک نفر با تقریبان یک دوچرخه هم بره جواب بلهرو گرفته و دیگه نیازی به انداختن پراید تو دریا نیست و خلاصه قراره همه در روز طبیعت با دوچرخه برن سمت برمودا اونجا سبزه گره بزنند به طرح نیابتی از سمت سیندرلا و پراید سواران دریایی...

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

متد نصف سبیلا شیرین جون



وای مامی اومد!!!

کی

همونی که منتظرش نشستیم؟؟؟

چه کسی یعنی؟؟؟

همونی که پنچه طلاست نصف پنچش تو دماغشه

نصف سبیلا شیرین جون

نصف سبیلا ترشی جون

وای چه ابهتی داره دختر

وقتی راه میره انگار داره حرف میزنه

چی میگه یعنی

تو چشماش کلی حرفه

سلام  

سلوم

وای مامی خارجیه

واقعن

ما نوبت داریم

کی بهتون نوبت داده

اکی

اینجا  ابرو برداریم زیرش چمن بکاریم چند میشه

قدیمی شده

الان ما ابرو زیرش برمیداریم بقیشم بر میداریم همشو که برداشتیم هیچی نموند میشه چهارصد هفتاد تومن

وای بی ابرویی چه عالی

بله الان مده

مد کجایه

مد همین خیابونو چند تا خیابون بالاتر منتها با تاکسی برید تو جمعیت نرید

چرا

ممکنه  متد منو بردارن

اونا ابرو بر میدارن جاش دو تا خط میکشن یک ضربدر میگیرن چهارصدو هفتادو دوتومن

من کل ابرو رو بر میدارم تازه هیچی هم نمیزارم یک درصد دو مثقال کمترم میگیرم

تازه الان مد اومده کلان مو از ته میزنم

جاش شاخ میکارم بالاشم دو تا پرتقال میزارم روشم  تار عنکبوت متد آفریقای شمالی

وای نه اون نمیتونم بعد برم تو مهمونی

چرا

میگن شاخ دارم

الان باید شاخ باشی وگرنه شاخت میزنن

کیا شاخ میزنن

شاخ ترا

هر چی شاخت بلند تر باشه شاخ تری

وای چه فلسفی

شما چی خوندین

من فوق دکترای نهضت سواد آموزی شرق رو دارم 

تازه پرفسورای رشته طب خیلی  دیگه فوقش لیسانس

وای وی وای وووو وای

کفتون دنده کشی شد

بله دهانمان بسته نمیشه

خب مسواکم بزنید

بله چشم

آفرین

ببخشید شما چرا سبیل دارید

آخه من نصف سبیلا شیرین جون کنده

شیرین کیه

اسم اصلیش شیرین نیست

پس چیه

تکی اکی واکی تاکی تا به کی تاکی

کجائین

مال غرب  جنوبی شرقی قاره هنوز نیومده ان

ایشونم آرایشگرن

نه ایشون  سبیل برمیدارن فقط

وای چی باکلاس

بله کلی کلاس رفتن

چه کلاسا رفتن

آشپزی نپزی,لباس ندوزی,کاشت درخت روی ناخون,کاشت هر چی روی پوست,کاشکی کشکی نپزی,یه چیزی میشی

اه ما حتی گاد

بله یس  ماینیمیز وان تو تری فو

الف ب ت س چ ج

تا این حد

فلسفه خونده چجوری میشه فکر نکرد

از دانشگاه هانسفورک محله پروین و شرکاء بغیر از اکرم و سوسن خانم

باشگاه تار عنکبوت رفته.الان تو کاهش وزنه یکمی دیگه بره رو مثقال برنده دو دوره عنکبوت طلایی میشه

خلاصه من وقتم تموم شد شما پستون فردا نه چهار تا فردا دیگه پس از آن فردا بیاد

وایییییییییییی چی بد

همی که هست

وای مامی چه با کلاسن بریم هر چی دیرتر کلاسمون بالاتر میره

بریم دخی کلی کلاس بزاریم.

=

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان

قلی و بیژن


قلی که دید بیژن سیستم برای ماشینش انداخته رفت دم سیستم فروشی گفت سیستم میخوام گفتند چه سیستمی گفت جوری که هر کی میشینه دیگه پیاده نشه. گفتند اد تو سیستم نمیخوای تو موج افکن میخوای گفت همین.کل ماشین بلند گو وصل کردند حتی تا اگزوز که صدا در میومد خواننده که میخوند ابتدا مغز راننده بعد مغز سرنشین و بعد حتی اگزوز هم صدای اکو رو پمپاژ میکرد.

که قلی رسید سر چهارراه اعمال قانون اومد کنارش زد کنار اومد بیرون گفت چی شده .گفتند تانک هستی یا ماشین.

گفت ماشین من فقط یک ضبط داره. گفتند یک ضبط با صد تا بلندگو.

قلی که سیستم به جونش بند بود گفت منو بکنید بزارید تو اعمال قانون اما ضبط منو از من نگیرید.

یا منو بزارید رو اگزوز بسوزم اما بلندگوهامو از من نگیرید.

قلی که بعد اعمال قانون دپرس شده بود رفت تو کنج خونه نشست و  فکر کرد هر چی فکر کرد فکری نیومد بصورت ابر به شکل قصه در بیاد بعد نشست فکر نکرد که فکری به ذهنش رسید گفت ذهن هم لجبازه.و بهش تو ابر گفت پاشو قلی  نگران چی هستی مدرسان با توست.تست بزن بخون بری تیم ملی.

قلی ذهنو پاک کرد با دستش کشید همچین پاک شد بعد نشست فکر نکرد که ابر شکل گرفت گفت قلی چه طعمی باشه هلو باشه یا انبه گفت بلند گو باشه ابر خودش پاک کرد گفت برو بابا ذهن تو که فقط بلند گو میخواد گفت اگه ابری واقعا مردی برام بلند گو بساز ابر گفت مگه گوشامو از سر راه آوردم.که قلی گفت مگه ابرم گوش داره.که بلندگویی بصدا در اومد گفت آهنگ درخواست کن که گفت عجب ابر سرکشی.گفت ده باند آهنگ تراک صدم.گفت تموم کردیم اما قدیمی داریم گفت چی. گفت گلپونه های دلم گل های بابونه .گفت نه اون نمیخوام گفت جدید چی دارید گفت ابر  فقط مجاز داریم گفت مثلان گفت گلپونه های صد و بیست چهار گفت اینم همونه گفت نه فرق داره گفت چطوری گفت  تند میخونه بعد آروم میشه.گفت خب رو دور تند نزنید. گفت تفاوت رو حس کن.گفت ابر مجاز برا ما اومده.گفت قلی  کلان غربی شدی.گفت نه غربی نه غربی فقط غرب اروپا.گفت دقیقان کجا گفت جیبوتی.گفت غرب کجا گفت هر جا.گفت پس  قلی پاشو گفت چرا گفت اگه غرب برا تو جیبوتی هست ابر هم میتونه برات تراک دیگه پخش کنه. که باز گلپونه ها حالت تندتر پخش شد و یدفه گل پامچال بیرون بیا پخش شد.گفت اه چقدر متفاوت هست. گفت مهم اینه که جیبوتی برات غرب هست حالا گل پامچال هم برات متفاوته.

که یادش اومد بلندگوهاش نیست. و گفت من شکست عشقی خوردم.گفت بلندگو شکست عشقی هست. گفت هر کسی عشقی داره قلی هم عشقش بلندگو هست.

که بیژن زنگ زد گفت قلی خبر داری چی شده گفت نه. گفت بلندگو اومده که وسط آهنگ با آدم حرف میزنه گفت چطوری گفت بلندگو نیست که خود حرفه میگه منو بخر اما اگه بردی پس نیار. گفت بیژن  سیستم فروشی زدی گفت آره تو زیر زمین خونه دو تا سیستم دارم یکیش عالیه. گفت کدوم سیستم گفت سیستم دارم تا دو ساعت راحت کار میکنه اما بعد دو ساعت راحت میسوزه.گفت اون بزار دم کوزه.گفت یکی دیگه دارم وقتی میخونه  صدای عجیبی داره.گفت چطور گفت خرابه اما تو باور نکن.گفت بیژن صداقتت منو به خرید سیستم دوم انگیزه داد. برام با پیک بفرست منم به حسابت نصفشو میریزم.گفت مثلان چقد گفت هزار تومن هزینه نصف پیک نصف خیلی کم.بقیشم تو برا من بریز گفت چطوری گفت برا اینکه سیستم خراب نفروشی.منم لطف میکنم میخرم.چون سیستم خراب منو یاد سیستم درستم میندازه.

گفت نه قلی سیستم اونقدر داغون نیست. فقط باید هفتصد خرجش کنی هفتصدو ده ازت میخرن.اونم بخاطر اینکه زحمت کشیدی هفتصد خرجش کردی.گفت کی میخره گفت خودم منتها مراتب باید ده تومن بقیش رو قسط بندی کنی .اونم برای اینکه بتونی به قسط آشنایی پیدا کنی و برات درس زندگی بشه. میدونی قلی بابام میگه تو بهترین دوست برای رفقایت هستی چون به اونها شیوه زندگی رو یاد میدی. قلی گفت بابات چند وقته مرخص شده گفت از کجا گفت از هرجا .گفت فکر نکن بیژن زیاد فکر میکنی تو هم مرخص میشی. گفت جای فروش سیستم خراب بیا تو کار  جدید گفت چکاری گفت برو مغازه بزن گفت خب گفت قشنگ تزئینش کن گفت خب بعد حسابی مغازه رو تمیز کن بعد بشین یک میز بزار بعد که میز گذاشتی میبینن اهل کاری میگن بریم از بیژن خرید کنیم. بعد میان داخل مغازه میبینن هیچ چی نیست که بخرن فورا معروف میشی  گفت چطوری گفت سوژه میشی دیگه.الان مردم نیاز به شادی دارند تو هم میشی سوژه شادی مگه بده.گفت منم برات یک پیشنهاد دارم گفت چی. گفت برو تو صف بانک عابر بانک به ایست هر کسی  خواست پول بگیره با صدای بلند بگو پول چرک دسته چرا چرک دستو با خودتون میبرید بزارید من چرک هاتونو پاک کنم.اونها هم میزارن تو پاک کنی بعد کم کم چرک دست میشه پول و تو میشی کیف پول. گفت این عابر بانک که میگی تو کدوم شهره بیژن فکر کرد گفت یکی از کشورهای عربی.گفت اونجا الان حس گرفتن پول ندارن.تو میتونی نقش عابر بانک بشی.گفت نه بابا اینها تبلیغاته استکبار جهانیه. والا کجا حس ندارند پول بگیرند.گفت نه این کشور شهرش خیلی پولدارن.اتومبیل میزارن استادیوم برن مسابقه فوتبال نگاه کنن خلوته تازه.گفت یعنی اگه اونجا نقش  عابر بانک هم بشی پول توشه.گفت نه بابا شایعه هست.گفت من کاری میکنم اونها بیان برا من عابر بانک بشن گفت چطوری گفت این دشتو نگاه کن من این دشت رو تو بیست سال میکنم غرب ایران در خاورمیانه دور.کاری میکنم از  لس حتی جلس  بیان اینجا. گفت چطوری. گفت من بلدم.تو رو میکارم وسط دشت هر کی ببینه فکر میکنه موجود فضایی هستی.همه میان برا دیدنت.گفت من کجام شبیه فضایی ها هست. افکارت بیژن افکارت خیلی فرا زمینی هست.الان مزنه آجر میدونی چنده.مزنه سیمان.بهتره تو رو بکارم مگر اینکه تو رو ببینن بیان فکر کنن فضایی هستی.تز هم که بدی کسی شک نمیکنه.تازه پول نفتو در خونت نمیارن که میارن وسط  دشت خود نفتی تو.تازه پول نفت که بیارن تو دشت اونها باور دارن که تو فضایی هستی.میدونی چرا چون تز های تو رو که ببینن انگیزه پیدا میکنن.که سرمایه گذاری کنن تو کشورشون چون میگن تو یه دشت فضایی تز داده.فکرشون آزاده فضایی رو ببینن براش هزینه میکنن.تازه ممکنه ممکنه ها با همون ذهن  آزاد رها برات سفینه بسازن بری پیش دوستات تو کره دیگه.اونجا همه چیز جور دیگست اونجا خیلی راحته. اونجا خودتی و خودت.تازه ممکنه یه نفر همینجوری رهگذری رد بشه تو رو ببینه فکر کنه که دنیا دیگه مثل تو نداره.البته گفتم اگه تنها تو باشی اون یک نفر رد بشه جان فدایی کنه خودشو در نظر نگیره. یا شکلش مثلان دو تا شاخک رو سرش باشه.بعد شاخک تو رو ببینه که نداری فکر کنه تو فضایی تغییر ژنتیکی هستی. بعد تازه سودش میدونی کجاست. اونجاست که میگن نگاه نکن شاخک نداره ولی تز داره اونجا هم هر چی بگی اون نمیفهمه فکر میکنه تو جوری میگی که حرفت قابل ترجمه نیست. چون تزهاتم با تزهای فضایی جور در نمیاد.یعنی فضایی هم که بخواد تز های تو رو  عمل آورنده کنه. باید بفرسته به سیاره دیگه. یعنی اینقدر تکی.آخرشم ستاره دار فضایی میشی دیپورت میای زمین.یعنی تو فضا  هم اینجوره وضعیت اقتصادی الان مزنه یک  ساخت مغازه شاخک فروشی تو فضا از زمین گرونتره. چطور مگه.چون اونجا یارانه نمیدن که بشه باهاش شاخک فروشی زد.اینجا یارانه میدند میتونی باهاش مغازه ای که تو خیالت هست بزنی.اگر جمع کنی میز وسط مغازه رو بخری مشکلاتت حل میشه.چون مهم خشت اوله خشت اول که بیاد درست بالا تا ثریا نه اما تا خرید اقلام بعدی مثلان لامپ مغازه پیش میری.اگرم پیشرفت کنی میتونی گام بعدی تولید داخلی رو رو غلطک بندازی تولید خارجی کنی.چطوری. داخلی فکر کن خارجی بیندیش.فضایی نگاهت باشه.همه چی رو خود بخود غلطک میفته منتها غلطکه بدجوریه میدونی جای جلو رفتن له میکنه.مهم انگیزه آدمی هست والا بقیش پول نیست که بقیش اراده هست اراده کن بشین فکر کن برا خودت برنامه بچین خودش جذب میشه. جذبشم جوری هست چسب دوقلو هست هر چی فکر کنی جمع نمیشه که جذب میشه. اونم چطوری اونم با کشیدن آرزوهات. مثلان بکش  بینوه میشه ژیان.بکش اتوبوس میشه پیکان 47 بکش پورشه میشه وانت صورتی.اونم کنارش باید انگیزتو حفظ  کنی والا همونها هم پیدا نمیشه باید تصور کنی.خودت بتونی رویاهاتو به واقعیت تبدیل کنی مثلان ژیان نشد فرغون.پیکان 47 نشد پیکان پلاستیکی.دربش باز میشه گرونه ولی قابل حقیقت میتونه بشه.پلاستیکی نشد فلزی فلزی نشد بیخیال.پورشه رو تصور کن موشک تصور کن کاغذی.میشه ها.مهم اینه که آدم بتونه به آرزوهاش برسه اگه نرسید بتونه تصور کنه. مهم اینه که تصور کنه. حالا فکر کن تو یه دشتی آروم خیلی زیبا صدای رود میاد اما صدای بوق هم میاد برو جلو بوق بزن. واقعان من دیگه تلفنو قطع میکنم اما تو فکر کن وصله.مهم اینه که فکر کنی تلفن نیست موبایل هست مهم اینه که موبایل هست اما تلفنم هست. ببین چقدر متفاوت.برات آرزوی خواب های نفتی دارم. منتها در پیت نفتی.برات آرزوی دیدن خواب  زیبا دارم  اونم خوابی که تز توش نباشه بدون خداحافظی قطع میکنم تا بفهمی که هر پایانی آغازی برای شروع هست ببین چقدر مفهومی قطع میکنم...

بیژن میخواد بره انگلیسی یاد بگیره


بیژن که خیلی فیلم میدید معنیشو نمیفهمید زد زیر پاکت تخمه گفت من میخوام برم تافل بگیرم

باباش گفت ماینیمیز 

بیژن گفت  چقدر ریز

که فهمید باید بره ثبت نام ترم اول

فردا شدو بیژن رفت دم یک موسسه زد داخل رفت داخل اتاق مربی هم نه مدیر

گفت مدیر اینجا تویی

گفت اوامرتون

گفت منم بیژن اونی که میخواد تافل بگیره

مدیر یه نگاه به بیژن انداخت گفت  سطحتون چیه

گفت سطح فول کنتاک

گفت خیلی بالایه برو بشین کلاس پایین

که بیژن فهمید درکش نکردنو رفت کلاس بالا نشست

بعد ده دقیقه که  معلم داشت درس میداد بیژن گریه کرد

مربی دید بیژن حالش گرفته هست گفت چی شده ای باغ امید کارت به اینجا رسید

گفت دیدم کلاس شلوغه تخته سیاه رو دیدم دیگه هیچی نفهمیدم

گفت سطحت اینجا بوده

گفت تو کی هستی

گفت من همونم که نازنینت بودم

فهمید یا خوابه یا معلم خیلی باحاله

گفت من میخام تافل بگیرم

گفت منم میخواستم بنز بخرم اما پیکان 47 الان دم درمه

گفت من رفتم ولی بدون بر نمیگردم

گفت رفتی درم ببند از کنار برو

گفت گفتو رفت

خلاصه بعد چند سال از تیزهوشان براش دعوت نامه اومد

در پاکتو باز کرد دید نوشته بیژن تو دیگه کی هستی

فهمید باید بره آزمون تیزهوشان بده

رفتو رفتو رفت تا رسید به درب خروجی چون اشتباه خیابونو رفته بود واستاد

که دید یه علف زیر پاش هست پاشو برداشتو گذاشت

دید آقایی با کیف سامسونت رنگو رو رفته اومد دم در

گفت تو کیستی ای سامسونت بدست

گفت من تیز تیز آخر هوشانم

گفت منم سرکنم

گفت عجب اومدی اینجا چکار

گفت اومدم ببینم گوجه کیلویی چنده

گفت عجب هوشی داری اونکه نوسانات داره میپره 

گفت من اومدم ببینم کی پنیر منو خورده

گفت عجب پنیر الان مزنه چنده

گفت نوسانات داره

که یدفه مرد کیف سامسونتی در کیفشو باز کرد پرید هوا اومد زمین

نشانی با دست گرفت روبرو

گفت میدونی در برابر کی ایستادی

گفت نه

گفت در برابر تیزهوشان میتیکمان

گفت العجبا القدرت حالا چکار کنم

گفت برو فقط نبینمت

گفت چرا

گفت کاری که تو با تیزهوشان میکنی کاریه که من با  زمبه و جمیعن نمیتونیم ضرب کنیم

گفت حالا فهمیدم کی پنیر منو خورد

گفت در ورودی کجاست

گفت ورودی خروجی نداره تابلو گذاشتن  گم بشی

گفت پس معمایی برا خودش

گفت حلش دست منه

میری خونه تلویزیونو روشن میکنی کانال 10 برفک داره

گفت رفتم من عاشق برفک نگاه کردن با تخمه هستم

گفت از کنار برو گم نشی

طنزنویس-حسام الدین شفیعیان