بیا تصور کنیم چه اشکال دارد
مگر از شکل تو هم قافیه اشکال دارد
پرتره شو برایم بشو شعری ناتمام از منو این بومو قلم
تو بگو خط نشدم خط شکسته مگر اشکالست
قافیه شد شکرو قندو غزل شد خطم
مگر از خط برون زدنی بر تو هم اشکال دارد
نکند این دل من قافیه ای زتو کم دارد شایدم نقطه زحرفی زده ام یا که نقطه زخطم زکاغذ کمو کمتر دارد
شاعر-حسام الدین شفیعیان
مسیر را ادامه بده
شاید باران بیاید باز هم
باز رنگین کمان بشود بازم
تار دل ما از غم به شادی بشود بازم
تکرار همی قبل به بعدش بشود بازم
تکثیر سلول های کلمات خون تازه بگیرد بازم
با یه شعرم نکند باز دلم باران بگیرد بازم
حسام الدین شفیعیان
تو میروی جاده میرود زندگی میرود
قصه میرود شب با تمام سکوتش میرود
من قاصدکی در دست باران میشوم
باران میرود روز میرود و غروب میرود
شعر میرود شاعر میرود قصیده میرود
تاب میخورد زمین دور گردش قلبم
قلب با تمام تپیدن خود میرود
و این یعنی خط استوای زندگی در بر زمین
نیمکره ای در درون غار تنهایی
پنچره باران زده میماند
آهن هم درون پنچره میرود
زندگی فرصت ماندنو رفتن هاست
هیچ ماندنی ماندنی نیست
هیچ رفتنی رفتنی
این سخت ترین فلسفه جدایی هاست
برای تمام آدمها رفتن میل بافتنی همیشگی هست
تنها یک خاطره میشویم
شاید آن هم برود...
حسام الدین شفیعیان
مروارید چون به صدفهایی دل بسته
در خود بر صدف از این شعر گل بسته
میرانی و میخوانی از این بیت غزلها
شور انگیز بشو تا بخوانی سرفصلها
====
میان هفت سپر تا دور گردون
بیا تا جمله خوان از شعر بخوانیم
غزل را وصف در شعر جمله خوانیم
برای یکدگر مرحم شویم ما
میان شب شکن خورشید بگردیم
====
برای شهر آواز میداد کلاغی قصه ای پرواز میداد
نبودش یک غار غار خوش حسابی
عجب شهری عجب شب در قافیه ها شب گذر بندیم
بند بند جملگان شعری زنو خوان
میان آسمان رنگین کمان شو
بباران ای غزل شعری دوباره
برایم هست کنجی آشیانه
چو پرواز از به بند از بند جسمیم
نداریم این قفس بر تا آشیانه
گذاریم جسم و روح را خود ببر شیم
برای یکدیگر مرحم دگر شیم
برای نقطه ها سر خط نویی
برای قصه ها فصلی دگر شیم
===
حسام الدین شفیعیان
مترسک تنهایی ها چرا غمزده ای
در میان شب روز چرا تب زده ای
چرا قصه ی اینجا تبی مفرد داشت
با فعلو مضارع غمی مبهم داشت
روی شاخه های فردا برگی از پائیز بود
قصه از اول خط برگ ریزان تب جالیز داشت
آدم برفی هم مثل این شعر غم فردا داشت
کوچه ی شب زده در تاریکی قصه ی مردنو مرگو تب پائیز داشت
حسام الدین شفیعیان