میان سکوت آدمها مرگ نبود تار پر از غم نبود تشنه ی ماتم نبود حرف منو تو نبود جمله همی بد زده فعله کماکم نبود شعر غم درد نبود آخر هر حرف مگر اشک برای دل پر غم نبود زیرو زبر کم زروحی که مرگ در غم جسمش ناله همی کم نبود بال من از مرگ چرا خط زده شعر مرا دار به اشک رخ زده جانب غم این چنین حرف نبود نقطه سر خط همی کم نبود... حسام الدین شفیعیان
به تب شعر باران بشو شور بشو مثنویه رود بشو شکر بریز عسل بریز دو بیتی ختم بریز ماه بشو شور دل ما بشو بهار جانان بشو شاه غزل خوان بشو به تار این دل غمین نور بشو شکن شکر به قهوه ی تلخ اثر مرحم این درد بشو تا شکنی زخود برون به هم شوی زخود به او لعل تب هجر تو آسان نبود مرگ غم دل فراوان نبود به صبح امید شکن برون بیا به هم زنی همی زمن طلوع بیا تار بزن به شهر غم ساز بزن ماه من از مه شکنی برون بیا برون زجا ز ریشه ی فزون بیا تشنه لبیم تشنه ی تو برون بیا طلوع بشو کمی زما زنور بشو غم شدم از قند دلت که آب شود زغم چرا چینو چنان دگر بشو دگر زحال من بشو مرحم درد من بشو حسام الدین شفیعیان
چای بریز حال بی تب تاب برای من بی تاب بریز غزل بشو دو بیتی صنم بشو پشت سر هم بریز شور بشو ختم برای مرحم این دل بشو قند بریز غزل به دل فکر مرا بهم بریز شعر مرا جوانه شو خروش این نشانه شو حال برایم کمی حرف بریز پشت سر هم بریز شاعر-حسام الدین شفیعیان
/خیال انگیز/ در خیال تو همان جنگل سبزم که مسیرش به بهاران برود پائیزم ولی در تو دلنگیز به باران بروم ماه زیبا شده بود از رخ تو تا به جهان تا غزلی شعر شدو بند به زنجیر دل من بروی بال بر بندو برو از خیال من غمگین زده ای تا به گرد نیفتادن از خیال تو چه حاصل بشوم حسام الدین شفیعیان
/شاید و باید.../ زندگی طعم قشنگ یه گل رو به طبیعت شاید ابرو مه خورشیدو فلک مهتاب شاید زندگی وسعت خندیدن توست بار آن هر چه زیاد چه قشنگ شاید بار در فکر تو و فکر تو از گل چه قشنگ شاید آری زندگی کوتاهست ولی چه زیبا شاید حسام الدین شفیعیان
/پائیزان قلب/ در دشتی وسیع خواب دلنگیز شدی ماهی شدیو حوض دلنگیز شدی در شب زدگی خیال انگیز شدی با روح تنو خیال من چه پائیز شدی حسام الدین شفیعیان