قلی که فهمیده بود تو روستاشون مسابقه گذاشتند.رفت ثبت نام کرد.همه با بنر قلی تو دیگه کی هستی برنده ی بی شک توی این مسابقه تو هستی.با عکس قلی و کد خدا و عکس قلی و مشتی و چند عکس دیگه تقریبا بنر دو متری با تمام عکسهای یادگاری زده بودند و سط میدان روستا.قلی زد وسط جمع گفت جمعش کنید.گفتند چرا گفت بنر من باید اینجوری باشه آگهی ترحیمه.کد خدا فوت کرده. مشتی فوت کرده. رفقا همه فوت کردند. فقط اون وسطی زنده هست اونم تو حالت بین فوت و حیاته.گفتند مهم نفس کاره. گفت هر نفسی چشنده مرگ هست.گفتند مهم اصالت تو هست. گفت مهم بجا بودنت هست کجا بودنت نیست. فهمیدن قلی تحت تاثیر ه گفتند قلی تو ستاره دار شدی.گفت من رو میخواد بندازید تو قلک.گفتند نه اونقدر ولی حرفات خیلی کلاس داره. گفت اتفاقا کلاس مهم نیست مهم نیست کلاس چندی مهم اینه کلاس قبلی مردود شدی یا نه.که فهمیدند قلی رفته دانشگاه تحقیق کردند دیدند بله از نهضت فارغ التحصیل شده.گفتند قلی تو از وقتی نهضت رو تموم کردی نهضت تازه ای گذاشتی. گفت بله من اصلان خیلی فرق کردم نگاه کنید من یدفه آرم میتیکمان در آورد همه شوکه شدند نشستند احترام گذاشتند.گفت من خود میتیکمانم.گفتند وای وای تو قبل اینکه بیای نفهمیدیم کی بودی حالا فهمیدیم تو میتیکمانی.گفتند میتیکمان چه آوردی برای ما.گفت. تو ای قلی زاده و تو ای قلی نزاده شما دو نفر به خاطر دستکاری در بنر مسابقه و اسم منو تغییر به قوقولی دادن و تو ای دستیار اون تو بنر دستکاری کردی و ته پسوند اسم منو به قوقولی گوگولی دو کار زشت کردید. دو نمره ازتون کم میشه.حالا اما شما اهالی قلی آباد.میخواهید من در این مسابقه ی سخیف و نحیف که نمیخوام اسمشو بیارم.منحوس ملوس میکی موس.کاکل زری و ناسوس و جیرفنت شرکت کنم. گفتند پس ما رقیب از کجا بیاریم گفت از تو لپ لپ.
خلاصه سمت عصر بود نماینده ی کل اصناف قلی آباد و مدیر کل صنایع نداشته ی قلی آباد و مدیر منابع طبیعی چند درخت و دو درخت کنده شده اومدند.و برای مساعدت با طرح قلی بیا تو مسابقه با قلی در این مرحله گفتمان کردند که نتیجه شد قلی با این مشارکت عظیم در مسابقه با بازوبنده نوشته شده قلی اهل مباحثه و گفتمان هست شرکت کرد.و در این مسابقه با زدن تو گوش رییس منابع طبیعی روستا به دور نهایی رسید. و با لگد به مدیر کل صنایع اخراج شد چون هر چی نداشته هست با ارزشتره.
و در نتیجه بعد این مسابقه قلی با کاندید شدن به عنوان مدیر صنایع نداشته انتخاب شد.و اختیارات مدیر این بود که نداشته هارو جمع کنه و تبدیل به داشته ها کنه. قلی تو این راه پیر شد و الان نزدیک 50 ساله دنبال صنایع میگرده.و تونسته یک پلویر بافت پشمکی و یک کیف گل گلی به صنایع اضافه کنه. و حاصل تمام تلاش قلی این بوده که اهالی محل با این صنایع توانستند به سازمان ملل ثابت کنند که اسم روستای مارو سر در ملل بزنن که بنی آدم اگر آدم شوند چون قلی در راه روستا شود آباد گردد هر چه روستا. که به واسطه وزن شعر سازمان ملل ریخت.
و الان نشریه تایمز و هیشوگل مونده تو گل که چجوری این شعر اینقدر معنی داره.که ملل نتونسته درک کنه. و قراره بره مریخ برسی شه و برنده جایزه ی اسکار میخ طلایی و هر چی از بیخ طلایی بشه.
خلاصه قصه نکته خیلی معنایی و بار زیاد حجم مفهومی داره. و نتیجه اخلاقی قصه اینه که درسته صنایع نیست در جایی اما ترکیب هر چی نیست میشه هست. خلاصه نتیجه اخلاقی رو با معیار سنجش شرکت کنندگان سنجیدند فهمیدند که نود درصد شرکت کنندگان در این نظر سنجی حدود نود و دو درصد خود قلی بودند.که رای دادند به این انتخاب قلی.و نتیجه غیر اخلاقی اون اینه که عاقبت سنجش همون عاقبت رنجش هست.
تازه هر چی که مال توست واسه ماست واسه ماست هست یک کاسه ماست. و نتایج زیاده منتها نتیجه اصل این امر اینه که درسته صنایع ندارم اما نظر سنجی که دارم. وسط میدان بنر ندارم اما آگهی ترحیم که دارم. و اصلان چرا باغچه ما بیل نداشت.و خیلی عمیقتر اون مسئله اصلی فراموش نشه هر کی به گل دست بزنه شاپره چجوری نیشش بزنه.بالا اومدیم پایین بود پایین اومدیم کجا بود قصه ی ما تموم شد بالا اومدیم دوغ بود پایین اومدیم ماست بود بالا اومدیم بوق بود پایین اومدیم دوغ بود خلاصه هر چی بود همین بود.
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان
قلی که خیلی خوشحال بود رفت پیش بیژن گفت بیا بریم سینما یه فیلم آوردن هالیوودی منتها تو ایران ساختن. گفت اسمش چیه. گفت زاپاتا داخلی.گفت کمی از فیلم بگو.گفت برنده اسکیت طلایی شده.گفت اه شوخی میکنی. گفت هئیت داوران به کارگردان فیلم بیلچه نقره ای دادند.تازه به بازیگر نقش اول فیلم هاونگ برنزی.گفت این فیلم دیدن داره بزن بریم.
رفتند باجه بلیط فروش گفت بلیط تموم شده گفتند به ما که رسید سر رسید. گفت هست منتها باید بیشتر بستونید.گفتند چند چند گفت هشتاد بالاتر ته سینما.قلی گفت جهندمو ضرر بده دو تا بلیط .
رفتن داخل سینما بوفه گفتند چی داری فروشنده گفت آب معدنی نصفه.قلی گفت نصف دیگش گفت همینم مونده ببر والا نصفه دیگشم میره. گفت بده. گفت فقط یه چی دیگه هم مونده. قلی گفت چی: گفت پفک .گفت اون که نصفه نیست. فروشنده گفت نه فقط تاریخ انقضاش رد شده مال یک هفته پیشه. قلی گفت نه دیگه اونو بزار برا یادگاری.
رفتند ته سینما نشستن که تیتراژ شروع شد همه ساکت بودن و معرفی بازیگران رو پخش کردند.
جوفر.در نقش جیمز باند.
چنگیز در نقش کلوپاترا
سوسن در نقش هاکل برفین.
ساسان-سیاهی لشکر در نقش درخت
فیلم که شروع شد نفسها در سینه ها حبس شده بود که جوفر از درخت پرید پایین. درخت فریاد زد. جوفر کجی میری.جوفر به درخت رو کرد گفت آنجا که نادر رفت.
کلوپاترا به جیمز باند گفت اومدی بجنگی. گفت مال ای حرفا نیستی.جیمزباند از جیبش تفنگ در آورد آب پاش بود حسابی کلو پاترا رو خیس کرد تب کرد مرد.
که هاکل برفین اومد وسط فیلم. رد شد نگاه کرد . نقشش در همین حد بود.
درخت که دید بازیگرا همه سیاهی لشکر شدن اومد وسط فیلم گفت من همان درختم. جوفر گفت تو تنه درختم نیستی.زد لگد به درخت.که سه نفر اومدن حافظ محیط زیست. جیمزباند که دید صحنه قاطی شده. گفت درخت از اول هم با من سرناسازگاری داشت. که حافظان محیط زیست رو به دوربین کردند و گفتند چه کار زشتی کردی.خیلی بد بود سر تکان دادن. خیلی عروسکی.تماشاچی ها دو تا بسته چیپس به وسط صحنه پرت کردند.که کارگردان اومد وسط فیلم.گفت تهیه کننده کم گذاشته والا ما قدمون هالوودی بوده.گفتند فیلم هندیه بالیوودیه.که آمیتا چاخان اومد وسط فیلم. یه تکه دستش رو نشون داد ساعت مارک برند پاکستان.قلی گفت فک هست.
خلاصه فیلم معنادار شد درخت شروع کرد شعر خوندن.چه شعری .گفت حالا که جیمزباند به من لگد زد بیخیال اما چرا پائیز برگامو شکست همه زدند زیر گریه. دو نفرم میخندیدند.که اون دو نفرم سرشون تو گوشی بود.یکی بلند شد گفت آزادی آزادی. گفتند الان چه ربطی داشت.گفتند مهم نیته.
که جیمز باند شروع کرد به دویدن تقریبا دو سوم فیلم با دویدن پر شد.میدوید میدوید. بعد رسید به یه کوچه.فیلم مال قدیم. اما داخل کوچه بینوه پارک بود.
زیر نویس رفت صاحب اتومبیل همکاری لازمو با عوامل فیلم نداشته.
کارگردان در نقش رهگذر از عابر پیاده رد میشد . که جیمز باند گفت ای سیاهی کیستی. گفت من رهگذر میباشم. گفت کجا میری. گفت خونه پسر شجاع.گفت ناراحتی گفت هر چی میرم نمیرسم. گفت گمشدی. گفت بدجور گفت آدرست کجاست. گفت سه راهی سرگردون بن بست برگردون.گفت این آدرسو اگه پیدا کردی منو با خودت ببر.گفت نمیشه .گفت چرا. گفت راهی میروم که دوره.گفت با اتوبوس برو خب. گفت نمیشه. گفت چرا. اینجای فیلم. پایانه باز بود.تیتراژ پایانی با آهنگ گل پامچال پخش شد.
تماشاچی ها هر کدام بلند شدند چند تیتراژ هم اضافه کردند به ته فیلمو همراه با لگد به در سینما اعتراض خود را ابراز داشتند.
که مصاحبه گر بیرون ایستاده بود و مصاحبه میکرد.
از قلی پرسید فیلم چجوری بود.گفت سطح درک فیلم بالا بود من از فیلم فهمیدم که نه جیمز باند نه هاکل برفین هیچکدام کار رهگذرو نکرد تو فیلم.
از بیژن پرسیدن. گفت من اگه بخوام به فیلم جایزه بدم. تخم مرغ رنگی میدم.
شخص دیگری که عصبانی بود گفت فیلم از نظر من سر و ته نداشت اما وسط فیلم درخت نقش اصلی بود.
نفر بعدی گفت فیلم درون مایه آزادی داشت گفت کجاش. گفت پایانه بازش نشان از بعد فیلم داشت من نگاهم بعد فیلم بود. لگدم همون نشانه بود.
نفر بعدی گفت کارگردان این فیلم امیدوارم این شغلو ول کنه همراه با فیلمنامه نویس برن تو کار مصالح.
که دیدن اه مصاحبه گر خود کارگردانه. گفتند این فیلمو تو ساختی. گفت من گناهی ندارم. تقصیر فیلمنامه نویسه.
خلاصه قلی رفت بالای سنگی ایستاد گفت تقصیر اینه که فیلم بد ساخته شده. تقصیر اینه که فیلم بینوه تو کوچه داره. تقصیر اینه که فیلم جای جیمز باند جوفر داره.
همه تحت تاثیر دست زدند. هورا کشیدند. که با آژیر همه متفرق شدند...
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان
توی محله کامران و بیژن اینا مسابقه برگزار کرده بودند و اسپانسر هم قصابی محل به برگزیده این مسابقه دم شتر طلایی پشت کارد نزده اصل شترهای این محل و آن محل رو اهدا میکند به بهترین استعداد محله قلی مرزن آباد شمالی دوم همه استعداد های محل جمع شدند و بیژن با شلواری از خانه با راه راه گل های بنفشه آمد جلو و گفت من آخر این استعداد محلم که بلدم کاری انجام بدم مسئول کل مسابقه که از محله بالا اومده بود و پاپیون دومتر وجبی زده بود اومد جلو گفت چه کاری بلدی بیژن خوابوند تو گوشش گفت اینکارو بلدم. که حدود ده دقیقه از مسابقه به علت دنبال کردن رییس کل مسابقه و مسئول روابط عمومی جانشین کل مسابقات محل دنبال او میکردند تا او را بزنند و کشک استعدادشو هاونگ کاری بکوبند. که با وساطت و سبیل گرو گذاشتن چند نفر از اعضای پیشکسوت محله در نشستن روی موزائیک چند ساعت بیشتر قضیه حل حتی فسخ نه قرارداد نه خلاصه هر چی شد شد.یا حل بخیر گویا تاریخ گفته اند نوشته اند.و نفر بعدی کامبیز دم طلا اومد جلو معاون کل کل کل فوقش مسابقه اومد جلو گفت تو چی کاری بلدی گفت با لگد بزنم تو پات بشکنه گفت اینجا همه وحشین که همه دست زدند. و نفر بعدی با مردود شدن نفر قبلی اومد جلو مسئول بنر زدن مسابقه خودش نه جانشین کل بنرهای محله اومد جلو گفت تو چی بلدی گفت نقاشی بکشم از روی شما بهتر از خود شما گفت بکش ببینم اگه راست میگویی کشیدو کشیدو کشیدو نکشید و بکشیدو چوب کبریت تحویل داد گفت این منم گفت نه نمایی از صورت خیالی شماست گفت منم تو رو مشروط میکنم و ستاره دار دنباله دار شدی اخراجی همین حالا و کمی بیش از حالا.نفر بعدی کامران با شلوار جین همه جاش عمدتان پاره و مد محله اومد جلو با کلاهی که هیچکسی نمیدونه کی بافته کی گذاشته کی نزاشته کی برداشته اومد جلو گفت من رییس کل محلم که بمن میگن کامی تو دیگه کی هستی و بلدم سوت بزنم شوت بزنم مشت بزنم خارپشت بزنم هر چی مدل بگی بلدم الا لگد توی ساق پا و شرکا و گفت من در پی شهرت نیستم اما اگه شهرت اینه من براد حتی پیتم و قراره خرس طلایی بیزبزو بز بز رو ببرم و اگه من مرد این کارم تو برو کشکتو بساب و گفت حال برای ما چه آوردی مارکو یدفه ها یدفه ها پشتک زد با صورت رفت زمین له شد و پاشد گیج میخورد که مسئول روابط عمومی و مدیر کل جمعیت های محل و مسابقات اومد جلو و دید له شده گفت این خودشو کشت و اگه استعداد دیگه ندارید برنده شتر دم طلایی یا دم شتر طلایی همینه منتها با مراسم هفتو چهلو سال همه یکجا برنده شده که حالش اومد سرجاش مدیر روابط عمومی روش کم شد و دم شتر در پاکت بسته بندی چسب زده تحویل اون گردید و او توانست برنده بشود و نکته اخلاقی این ماجرا این بود که باید همه در این مسابقه شرکت میکردند و آنها توانستند در تاریخ در صدر جدول نهایی باقی بمانند و اما نکته پایانی کلاغه به خونش نرسید.
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان
/عشق سالهای کلم/
کاهو که با کلم ازدواج کرده بود و بچشون شده بود هویج رفتن پیش پزشک گفتن بچه ما چرا کلم نشد یا یه کاهوی رشید.پزشک که هندوانه بود.نگاهی کرد به هر دوشون گفت ازدواج فامیلی همینه دیگه.میخواستین بچتون براد کاهو بشه. یا نمیدونم کلم پیت .گفت ولی نسخه دارم براتون.گفتن چی؟ گفت از در که رفتید بیرون برید پرورشگاه و یه بچه کاهو یا یه بچه کلم بردارید تا در کنار هویج بزارید و مشکلتون حل بشه.رفتن پرورشگاه یک کلم یه کاهو برداشتن رفتن خانه.که قنداقو که باز کردند دیدند ای دل غافل اشتباهی به اونا خربزه دادن. اونم خربزه کال.با یه موبایل کاهویی زنگ زدند پرورشگاه کاهویانو کلمان گفتن به ما خربزه غالب میکنید ما کلم و کاهو خواستیم نه خربزه.مسئول پرورشگاه گفت خربزه داده شده کلم اهدایی پس گرفته نمیشه.گفتن خربزه مزنش الان چنده. گفت بستگی داره اول فصل باشه یا آخر فصل.گفت ما خربزه شما رو میریم میفروشیم.گفت برید اگه کسی خریدش.گفتن ببین.رفتن بازار مسگرها گفتن بچه خربزه داریم. با قابلیت آپشن های مختلف.گفتن چی داره.گفت وقتی غم دارید نگاهش کنید یاد غمهای بیشتر میفتید.شاد هم باشید نگاهش کنید یاد پول از دست رفته خود میفتید. یکی که حامی کودکان خربزه ای بود اومد وسط ایثارانه ها.گفت من این بچه رو از شما میخرم بزرگش میکنم. خربزه که برقو کشف کرد بعد میفهمید. گفتن دانشمند برق که قدیمی شده. گفت سفینه زمینی میسازه.گفتن این که ما میبینیم بز هم نمیسازه.رفتنو سالها گذشت. خربزه بزرگ شد.کروات زده بود اومد در خونه کلم و کاهو که کاهو خسته و کلم داغون بود.در زد گفت منم همونی که به قیمت خربزه هم نفروختید.گفتن وای مادر فدات چه خربزه ای شدی .چه کرواتی داری. چه پاهایی در اوردی. گفت بله رفتم باشگاه پرورش خربزه زرد شدم.گفتن وای سبیلاشو مثل هرکول پوآروی ریش بزی هم داره.خری شده واسه خودش.گفتن ما به خواست خودمون تو رو به قیمت پایین نفروختیم بیشتر نمیخریدن.آروم شد چون فکر کرد.کتشو زد کنار یدفه آرم در اورد کاهو کلم افتادند زمین. گفتن خربزه میتیکمانی.گفت کاهوی پیر کلم داغون شما با همدستی هویج منو فروختید. الان که خری شدم اومدم انتقام تمام سالهای کودکی خود را با شما یکسره کنم.کلم داغون کاهو پیر گفتن.مدرکت چیه. گفت تا خر زوزه خواندم.گفتن اه اکابر خریت رو گرفته.گفت ما جبران سالهای دور از خانه را برای تو جبران مینماییم.و برات یک خر دیگه پیدا میکنیم با هم ازدواج کنید بچتون مثل ما هویج نشه بشه یه خری واسه خودش.گفت هویج کجاست. گفت دوماهش که شد بار سفرو بست. گفت مرد گفتن نه.گفت پس چی؟!گفت فرار از خانه کرد الان کارتن خواب شده. هویج داغونی شده.گفت شما چه کردید. گفتن ما همون کاری رو کردیم که دختر کبریت فروش پدر و مادرش واسش نکردند.گفت هر دوی شما احترام بزارید این که مقابل شماست میتیکمانه گفتن تو تیرو کمانم نیستی چه برسه میتکمان. که سلاح در اورد خط کش خری بود.گفتن خربزه واسه ما خط کش میکشی.سوت زدند. دید چهارتا هویج ترکیبی اومدن بیرون.پیوند شبیه سالاد سزار شده بودند. گفت اینا چیه. گفتن نتیجه ازدواج فامیلی. گفت چندتا آوردین. گفتن بیست تاش هنوز تو خونه اند.گفت عجب کاهوهایی هستید شما.گفت درست صحبت کن من کلمم.که کلم اکسیر ی در آورد . گفت چه در دست داری مارکو گفت دیوانه اون شامپوی این نوشیدنی. گفت چه طعمی گفت آب هویج کلمی.بخور میشی جوز هندی.گفت پیش کش خودتون.من میرم ولی یادتون باشه کاری که شما کردید .بابا لنگ دراز نکرد. آنشرلی موهاش قرمز بود ولی روحیش عالی بود.پت و مت خرابکاری میکردند ولی همیشه با هم دوست بودند.هویج های نامرد.کلم های داغون.گفتن تقصیر خودته. میخواستی بری دانشگاه گفت رفتم. گفتند چی شد گفت ستاره دار شدم.گفتن چکار کردی .گفت به استادم گفتم سبیلات چقد زشته.اونم ستاره دارم کرد.گفتم چرا بالا چشمت ابرو داری اخراجم کردند گفتم چقد نازید گفتن مثل پیازی انداختنم بیرون. الانم رفتم خارج اونجا کشف کردند منو. گفتند تو درونت پر از شیرینی.منتها درکت نمیکنند. فرستادنم روانشناس بالینی خربزه ها.رفتم چند جلسه بعد فرستادنم کشف استعداد های کودکان خود را به ما بسپارید هفتصد جا فرستادنم. خارج خیلی خارجه.اونجا غم زده باشی میان میبرنت خارج.بعد میارنت داخل.خیلی سطح اونا بالایه. اونجا رفتید. گفتند آره. گفت کی. گفتند وقت گل نی.خلاصه شورای حکمیت خربزه ها رفتند مشکلشون بیشتر شد.گفتن ماهی دوتا دانه خربزه بدید به خربزه بخوره. اونا هم رفتند بازار مسگرها میگن پیدا میشه. دوتا خربزه اونجا بودند از خارجی هم بودند ها کروات زرشکی داشتند پیراهن مشکی داشتند قد بلندی داشتند چشای قشنگی داشتند فرق بلندی داشتند. خلاصه الان خانواده کاهو و کلم و خربزه با هم در خانه ای در جنوب خربزه ای زندگی میکنند.نتیجه اخلاقی این طنز اینه که هیچگاه خربزه ای که زرده رو دست کم نگیرید شاید اون رفت و خری شد تو خرها و خربزه ای شد تو خربزه ها.هیچگاه کاهویی را دور نریزید شاید کاهو تلخ باشه اما عصاره اون حل باشه. هیچگاه ته کلم رو نزنید شاید ته کلم بد باشه ولی بشه باهاش کاردستی درست کرد نتیجه های بیشتر دانشمندان در حال تحقیق هستند. پایین اومدیم هیچی نبود بالا رفتیم چی بود. قصه ما چی بود.