/دیوار شهر/
روی دیوار شهر نوشته بودم از غمها
چراغ قرمزی که میبرد زندگی را تا فردا
میان چند رد شدن از کودک گلفروش
که میزد ساز غمهایش را برای چراغی از رنگهای دگر
چتر بهانه ای بود برای خیس نشدن
اینجا باران دلتنگی هاست
حسام الدین شفیعیان
مثال برگی چو پائیزم
غم انگیزم چو دریایی چه شور انگیز منم موجو تویی صخره
منم پاییز تویی سر سبزی دشتی دلنگیز منم خورشید تویی ماهم
منم نامه بر دلها تویی نامه نویس عشقها
چو عشقی دریایی چو بارانی تو انگیزش رویایی
منم فصل خزان زندگی تویی چون گل گلستانی تویی چون گل به بارانی
تویی نورو تویی عشقو تویی شورو منم غم انگیز ترین پاییز
بباران باران عشقی شو به این بیابان غم ان در انگیزش من حاصل رویش شو چو فصل بهارانی
حسام الدین شفیعیان
/نثر بر پیچک بر مهر ورزیدن/
خان به خانو سطرو سطر برگ صد از برگ دگر
دفتر از یک به صد سطر به خوانی چو به سطری چو تفکر بکنی
چون تراوش به ذهن از تفکر بکنی
خود تراشیو تراوش زافکار زبهتر بنمایی
چون نمایی زخود در درون خود نمای برون از درون تراشیدن از مهر
ور به سمتی به شمالو جنوبو مغربو مشرقی
مشرق از هر طرف چون بنگاری نگاری چو شرفمند به دیدن بر جهان
چه سمتی چه سویی بهتر از خود تراشیدن خود در کوزه ی این زندگانی
چون بتابانی از دور پیچک زذهنت زرویش زمهرورزیدن
خانه خانه به پیچک کنی در دل هم زمهر از نگاریدن از مهر ورزی
نقطه هم شکن از قلم از قندو غزل خوان بشوی
غزل از نثر به هم تابیدن پیچک از این نثر درون شکوفایی حرف
حسام الدین شفیعیان
چون نفس میرود زندگی میرود
حاصل این نفس بهر چه میرود
چون تفکر کنی در همین خود نفس
پی بری کین چنین هم انسان میرود
جسم در پی زندگی خود کجا میرود
خاک گر شوی کیمیا میرود
کیمیای خرد بهر خاک بذر شود
بذر این از خرد در خاک کی رود
چون تفکر زخاک نه جسم میرود
چون تفکر کنی حاصلش پر کنی
جسم اگر خود رود روح به کجا میرود
جسم در خاکدان گر بپوسد انسانها تفکر زآن ماند در این جهان
گر تفکر زخوبی زحاصل مهربانی شود تفکر خوب بماند اگر جسم میرود
حسام الدین شفیعیان
/شهر قصه ات کجاست/
شهر قصه دگری دارد
هم بالا و هم پائینو زبری دارد
شهر چراغ قرمز دارد
عروس بخت شهر زیر آواز مردمک ها میخوابد
اینجا پری دریایی یعنی برگشتن
دریا دیگر کجای قصه هست
وقتی در شهر خاموشی هست
کجای شهر باید نوشت قصه را
اینجا فصل دگر زندگی هست