حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/دفتر کاهی تاریخی/

/دفتر کاهی تاریخی/

مثال مغز مداد شکسته ام
یک کاغذ پر از خط نانوشته ام
کتاب را باز میکنی و من درون ورق های کاهی گذشته ام
خط میخی قوز کرده در تکامل یک سنگم
سنگ نوشته باستانی گم شده در دفتر صد برگم
صدای بلبلی درون پیچک خود میپیچم
درون غار تنهایی تاریخ دفتر پر از رازو و برگم
حسام الدین شفیعیان

/خط اعتدال وسط خط شعر/

/خط اعتدال وسط خط شعر/

نه تسلسل مدار میگردم
نه سمبولیسم خواه فقط مینگرم
نه سفسطه وار دور فلسفه چالش بر انگیزم
نه از آن سمت فلسفه میفتم نه از این سمت آن
چند اپیزود بهم ریخته در شعر حل شده در تفکر برون قرنی بیست و یک
نه خورده بورژوایم نه اسیر دست نوستالوژی شدهمیان تمام نوستالوژی هایم خط اعتدالست
درون فقر خورده ی تاریخ میگردم خورده خورده میخورند بورژواهای گاز زده از تاریخ
شریان جاری از پمپاژ قلب بر تکامل خون بر مغز مداد
مداد از درون فکر جوهره ی کمال
رگهای باز حیات و روح از زندگی
جسم از ماده و روح از زندگی
چرخش پیش برنده روح از جسم سنگین یا سبک
صدای ممتد سوت قطاری سمت زندگی
حسام الدین شفیعیان

/شب فانوسی/

/شب فانوسی/

روزگاریست که شکر خنده غمی میدارم
از شکر خنده نمک در غم خود پندارم
راهی که رود مرحم جانانه زآن دو سه بیتی غزلی میخوانم
شب زفانوس اگر راه شد از بحر قلم
چند بیتی زنو شعر زنو میدارم
حسام الدین شفیعیان

آری اینچنین هست انسان

پر شکوه چو آسمان که آسمان بر آن آسمان

بر نگاه ما چه جریان دارد

بر آسمان چه غوغایی از دریای بیکران

دریای زمین امتداد ش کجاست و آسمان انتهایش کجاست

آسمان نهایت اوج اقتدار چه آفرینش زیبایی در چشمان انسان

تفکر مایه نهال در بذر اندیشه درست

درست اندر درستی اندر نهال بذر درست

مزرعه ای که زمین  آن آسمان آن آنی در آنی تفکر زآن

شکوه جلالو  راه تفکر زآن هدف از اندیشه های  بذر زآن

چراغدانی که شمعی بر خود شمع دگران شمع از شمع شدن های دگران

و این شعله چراغدان از دست اوج صعود نه سقوط بلکه راه درستی در بر چراغ

فانوسی که میبرد تاریکی مسیر را  مسیری که میبرد به دریای بیکران ولی آسمان  انتها

انتهای مسیر هر انسان  تولد از تولد تولدی که نو شود در تولد نو شدن از رخت مادی

نو شدن از  بر کندن رخت مادی بر رخت معنوی در بر اعمال چو  جسم روح بر  سبک از اعمال

رخت اندیشه چو معنوی شود  تفکر جامه ای نو گیرد جامه نو در اندیشه گیرد

آری اینچنین هست انسان

حسام الدین شفیعیان

/پازل باران زده/

/پازل باران زده/

بین این فاصله را خط بزن
دو سه بیتی هم شده فاصله را ضرب بزن
ضرب بر کلمات واژه را نقطه سر خط مزن
ای از قصه ها سرشار آمده در کاغذی آدمکی شده
آدمک شعر مرا با خود خود رقص بزن
تکیده چون برگ پائیزی بر خشک دم قلمم مرکب بزن
نغمه میخوانم شاید بیدارت کنم
خواب را فاصله هم میبرد شعر را واژه را
باران کلمات نقطه های سرریز از کلمه
چشمه دریا جوشیده از شاعری خسته
جهان میزند زیر آواز گریه خنده بیدار میشود
خنده هوشیار میشود گریه بیدار میشود
سال چندو چند قمری دور کهکشان میلادی
کهکشان میلاد زده شمسی قمر زده هجری هجرت زده
تاریخ باران زده میخ دفتر تاریخ را محکم وصله به هم زده
وصله ها را شعر درهم زده بر هم نظم نثر را آهن زده
زنگ زده زنگار زده قطب قلب شمالی را آجر ها رو ی هم ماتم زده
تا دیوار ثریا صنوبری کج زده ساقه گیاه را حشره آهنگ زده
تن های ماهی را دریا لب زده ماهی را دریا دور از خود زده
پائیز فصل ماضی بعید حال پائیزی فعل پائیزی
زمستان قصه را برف زده شیروانی را گنجشک جیک جیک ناودان چک چک
سروده ای برای تمدن کهن مدرنیته از تکامل کهن
پازلی از تقاطع بلوار رسالت زده رسالت را سالک زده
ماه را آهن زده ابر را ماتم زده دریا را آهن زده زیر سد ماه خورشید پارو زده
قهوه تلخ تکامل دایناسوری ته قهوه روی سکان موج قهوه
شاعر تکه بارانی تکه ابری تکه برفی تکه تکه کلماتی
لقمه از آهن لقمه از آجر لقمه از سیمان گز آهک زده
بالای برج تاب خوردن بالای برج ماه خوردن بستنی را آب خوردن
پایین را غم ماه غم خورشید غم راه غم تاب تاب قلب ها را آهن زده
شعر را آجر بچین بالا برو روی دیوارک شعر چشم انداز خورشید غروبیست کهنه
رخت را بر طناب تاریخ پهن کن خشک میشود تمام صفحات پاک شده از تاریخ
شاعر-حسام الدین شفیعیان