حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/چند خط گذشتن از عابر هایی رهگذر/

He's checking his list! Santa's face has been spotted in the clouds above  Essex

/چند خط گذشتن از عابر هایی رهگذر/
تمام زندگیش در دید چند گذشتن بود
تمام آرزوهایش روی شرط بستن بود
شرطی از پیاده شدن رهگذران شده بود شکو مردد از خریدن ها شده بود
زیر خط فقر آواز نبودن از رویاهایی خاک گرفته
تمام فریاد شنیدن از ماتمی ز آه گرفته
بلند پرواز نکن پرنده ی غریب شهر من
زیر قلم من انگار پرندگان سیاه شده بودند
در گذر از رفتن از سفیدی کاغذ
آسمان بلند تر از پروازشان بود
خواب گرفته بود شهر را از رسیدن
میان آرزوهایی که میرفتن بر تاریخ دلتنگی
فاصله ای از او
میان چند خط عابر پیاده
برایشان ساز غمگین میزد
یکی انگار بلند زیر آواز میزد
کوتاه بود شنیدن از او اما
شعر من تب غم او را داد میزد
حسام الدین شفیعیان

/پائیزان قلب/

/پائیزان قلب/
در دشتی وسیع خواب دلنگیز شدی
ماهی شدیو حوض دلنگیز شدی
در شب زدگی خیال انگیز شدی
با روح تنو خیال من چه پائیز شدی
حسام الدین شفیعیان

/پشت پرچین اقاقیها/

/پشت پرچین اقاقیها/

دل دلکنان دل بطلب که دلی داری دست
آری از دست برون یا که خودت گلی داری زدست
زخم بر قلب زدن کار همی آسان بود
کاشت آن گل به دلی که دلش دریا بود
رود شد عشق ولی در پی دریاها بود
پشت پرچین اقاقیا کمی نور زرخ مهتابان بود
شاعر-حسام الدین شفیعیان

/آدمک و مترسک/

/آدمک و مترسک/

ای مزرعه از خواب بلند شو
دهقان فداکار زخواب بلند شو
شهر چوبین نشود ای حقیقت زرخ خورشید بلند شو
بذر خوبی کمی کاشتنم حرفی شد
ای گندم از گنمدزار بلند شو
مترسک قصه آدم شد
کشاورز بهر درو کردن با داس بلند شو
شالیزار یعنی روییدن
ای مرد کهن بار دگر باز بلند شو
خواب مترسک ندارد حرفی
از آدمک قصه های توی مترسک بلند شو

/ناخوانا و خوانا/

/ناخوانا و خوانا/

چه حکایتیست قصه ناخوانا خواندن
زیر بار جملات هی مکرر خواندن
فالش بود نت های منو تو
روی سکانه دست های خوب خوانا شدن
شعرم تبری بود به قلب آهن
آهن شکستو قلب آهن شد
آهن زقلب شکستیم تا جای دل جانانه نشستن
مرحم بشویم زخم آهن
آهن زخمو آدم آهن
آهنی گر شکند درون آدم
پتک بردارو درون خود نو شو ای آدم