حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

در ساحل کسی نیست رفت به دریاها...

رفت غروب پشت دل غم زده ای

ابرهای سیاه پر میشد

روی امواج تفکر حرف بود

ماهی از تنگ چرا پر میزد

تا کجا دریا بود تا کجا باران بود

ساحل از دور چقدزیبا بود

روی شن ها کسی راه میرفت

با خودش بود ولی ماه میرفت

در بر خود چه غوغایی داشت

مثل آدم شنی بود انگار

مثل شنزار که باد میبردش

و تلاطم داشت زخود غم میشد

رفت به دریا که موجی شود از خود بیخود

و زخود موج به ساحل میزد

آدمک رفتو رفت تا ته دریا نرسید

این جهان خط به پایان نرسید

دفتر مشقی شد دفتر حرفی شد

دفتر پاک شده در ذهن ها

آدمک حرف میشد...

شاعر-حسام الدین شفیعیان

دفتر تاریخی شعر میخی زده در دل تاریخ انسان

رفته ام از بر تو تا خود صبح

صبح غزل ها دارد

صبح ناوگان بارانی شد

قطرات دل دریایی اشک میشد

رنگین کمان در کجا دور میزد

دور خود تا کجا پل میزد

من از اول ندانستم که شب همان صبح بود که روشن میشد

تا خود دشت لاله ها شور میشد

ساعتی در خود از تفکر بارها بر میخ فکر من کج میشد

میخ در دفتر من میخکوبی مدادی ولی از میخ آهن

بنگارم جهان بر در دل که جهان هم ندارد دلبر

مگر از دل به دل خود بکارد نهال ورنه آنجا که نیست مزرعه ی بی حاصل

بذر خوبی بکاریم زهم تا بروید گل آفتابی که شود گردانی تا به خورشید آفتاب

شمع شمعی که میسوزیم ما پر پروانه نداریم  ولی  بلدیم پر گشودن چو پروانه

انسان کجای دفتر تاریخست بر انسان چقد تاریخست

تا بخوانی زیادی از خود بروی دفتر تاریخ از خود

تقاطع شهر مثنوی بود

شوالیه تک و تنها سمفونی شب بود

کنار تقاطع شهر مثنوی حرف بود

تک و تنها قهرمان تاریخ بود

بدون اسب مرد تنهای شب های زمستان بود

تک قدم هایی که میبرد ستاره را

آدم آهنی شب زده ی ترانه را

کوچ کن حروف تقاطع بی حرفی

قدم قدم تا باران کنار جاده ی بی مسافر شب های  برفی

سیاره ای که پنچره را باز نکرد به روی چند فصل چند حرف چند شعر

و بازگرد به تنهایی خود به جایی دور از زمین به دور پیله ابریشم پروانه ای

حسام الدین شفیعیان

چند نقطه شعر

سکوت زد شب درون تنگ ماهی

ماهی شب زده به صبح طلوعی که آرزوی دریا بود

چند نقطه شعر میزد تنگ دل آدمی

باز دریایی که میبرد درون خود حجم کلمات را

تا آسمان فاصله ای نیست شب با تمام ستاره هایش دور نیست...

حسام الدین شفیعیان

قصه شب

منو ماه و Related imageقصه شبو شب زده باز تنهائیم

دیوار شهر بلند ما چقد کوتاهیم

شبو خط شکستن به صبح باز ما را ببرد با خود بی من زخودی

من خود خود شکن از خود بیخود زدرون قفسی

باز تبر زفعلو زماضی بعید

ساختن فردا با مثنوی زندگی از شب شکنی تا خود صبح 

قصه شب غزلی تا دل صبح

ما در بارگه مسیر طوفان افتیم

هم کشتیو هم ساربان ها سازیم

باز قصه تب طوفانی زده طوفان زشعرم دل دریایی زده

باز جمله زفعلم پیدا

حال اندر دل من غم شیدا

مرگ دروازه قاپیدن جسم

روح خسته زجسمی خسته

شب همه شب شکن سد بدلت

که به دریا بزنی در به دلت

اینجا هوا میل شنفتن دارد

قصه شب همی فعل نبردن دارد

با دل من همی تار شنفتن دارد

شاعر-حسام الدین شفیعیان