حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/مدال عشق/

/مدال عشق/
پدر ز خواب رفته بود و خواب می دید
خستگی را ز کار می دید
دختر نگاه زیبا بر پدر
انگار جهان گرد او همه است پدر
بر گرفت و لباس عشق سوزن کرد
نخ بافت مدال قهرمانی پدر
پدر بر خواست و خستگی در کرد
لباس بر تن کرد
دید دوخته بر لباسش مدال عشق
اشک بر گونه ی خسته از سرنوشت
بوسید دخترش را با محبت از کارش
که عشق است همه کارش پدر
دختر لبخند زد از خوشحالی پدر
پدر جارو بر گرفت و رفت از در
قصه ی زندگی عشق است
حتی کوچک
حسام الدین شفیعیان

/بازی سرنوشت/

/بازی سرنوشت/

بگذار سرنوشت بازی بدهد
با ما سر ناسزا گداری بدهد
این خط بلند پیشانی من غم بسته
با حرف تو از دل من خسته
بگذار پرنده ها پرواز بکنند
شاید زمستان قصه برگشته
حسام الدین شفیعیان

کوچه ای که بن بست بود

کودک درون شهر روی اوج پرواز بود

خواب دید قاصدکی میبرد شهر را

شهر با تمام قاصدک های فردا قهر بود

کافه ی تنهایی کوچه ی بن بست بود

شهر تنها با خودش درون خودش پر از حرف بود

سکوت شب بود اما مردی آواز میخواند

تار تار صدایش پر از ناله ی شب بود

درون خود بن بست تاریخی بود

روی سکوی اتوبوس شاهزاده غم بود

ملکه ی شب تنها در ماه بود

سربازان رویایی شطرنج چند باخته از  بازی نبرد شب بود

فردا درون امروز گم میشد

شاعری که سروده هایش بی کاغذ باطله ی  پر حجم بود

سنگ بنای یادبود ملکه شب شاهزاده ی ایستگاه زده ی بی تردد شب بود

تابلوی توقف ممنوع انسانی روی جرثقیل شاهزاده سرباز رومی بی تفنگ بود

حسام الدین شفیعیان

/ایستگاه میماند و قطار میرود/

/ایستگاه میماند و قطار میرود/

عقاب تیز پرواز را نظاره کن
چرخش ایام را حواله کن
جهان مثال هندوانه ای دربسته
هندوانه را قرمز رنگ بسته
صدای باز شدن در را در ارابه آسمان
خط میانه دو خط آسمان
سمت کهن سمت نو
سمت پرواز پروانه پیله را
پیله باز کن جهان خوابست
خواب در خط قرمز چراغ خواب هست
وسعت بیکران را نظاره کن
وسط خط سرود خوانش زندگان رفته از مردن
مرگ نخ به بادبادک زندگی خط جاماندن
آدمها سکوی تاریخ ها
عقاب های تیز پرواز و شاهین ها
نگاه کن ترانه میخواند پرنده
غاز با غاز درنده با درنده
بردن باخت مساوی باخت رفتن یا ماندن
ماندن بادبادک رفتن از ماندن
ماندن برده زندگی سکوت ترانه ی چند بردن ماندن از زندگی
رد شدن از عبور تند رفتن
سکوت را خط رفتن خط ماندن
ایستگاه متروکه تاریکی
ایستگاه صدای قطار رفتن
قطار ها میروند ایستگاه منتظر قطارست...
حسام الدین شفیعیان

حکایت روزگار

تو از من پرسیدی

و من سکوت ممتد شب بودم

تو از من پرسیدی و من حکایت روزهای غم بودم

تو از من رد شدی بی بهانه

ببار باران کمی هم با بهانه

تو از واژه گل گفتن شدی خود

درون گل زگفتن خود شدی تو

منو و من منهای منو من به ما ماند همی من بی من در من من

زصورت زچهره زگفتن زخفتن زبیداری بگو ای دفتر رنج

ستاره دنباله دار شب شدو رفت برفت در آسمان خفتن گرفتش

میان کهکشان گفتن گرفتش

میان دور گردون آسمان بود زمین بودو زمان بودو نهان بود

جهان وسعت به دور گردش خود زجو گیتی در پرش خود

جهان آدمی جهان حرفو گفتن سکوت این زمین سمفونی شب

از این شعر گر گذری کردی تو روزی بدان واژه در آن گل گفتن قند

بخوان مصرع به مصرع بیت زبیتی بخوان شعری پس شعری زآواز

زآهنگ شبانه شب چو آهنگ بنالان آهن آهنگ گفتن

سه ضربو زتقسیمو زجدول حروف مقطعه پازل بر هم

حسام الدین شفیعیان