/چراغی روشن/
گاهی بر مضرب دو ضرب میشوم
تقسیم معادلات جبر میشوم
گاهی حداکثر اختیار میشوم
تعامل چند فصل از کوپه های قطار میشوم
بین دو پل در تکامل تعامل میشوم
سکوت جبر و اختیار را تعاون از تعاونی نمره چند میشوم
برای سمفونی زندگان مردگان میشوم
شکوهی در فصل بهاران پائیزی برگ ریز میشوم
برایم شمع روشن میکنی من فانوسی در دل شب میشوم
مثال طلوع فانوسی در بر خود تابش جهان درون از برون تقسیم بر ده میشوم
حسام الدین شفیعیان
/شب شعر ماهی ها/
شهری که میبرد چراغ قرمز را
زرد در زمستان قصه آدمک ها
نغمه میخواند سروده ای برای زمین
نقطه های چند نقطگی بر زمین
شوریدگی موج ندارد دریا
انگار خواب دریا دارد قصه فردا
جایی در دل فانوسک دریایی
مردی فریاد زد آی دریا
شهر مرا در خود خانه دارد
دلی دریا به دریا خانه دارد
همانجا که مرا شعر میخواند
درون جملگی بی میل میخواند
به آمد مرد دریایی زطوفان
شب شعر ماهی ها با نت دریا
فالش شد نت ها زدریا
زدو موج برد کلمات را تا ساحل کنج دریا
...
حسام الدین شفیعیان
/خورشید هدایت/
ای چشمه خورشید هدایت
در سپر از دوران تاریخ هدایت
بر بر هدف در بر امید چو خورشید
ماهو ستاره همه در عشق چو جوشید
شعر از کلمات حرف چو باران شود آری
این هست نهال بذر تنومند صداقت
راستی در بر تعالی متعالی
هر کسی که دارد بر خود جوشش چو عالی
کوشیدنو جوشش همه در راه بذر حمایت
حامی بر کل افلاک و کهکشانها و جلال درستی
از بر درستی بدر آید درستی در بر درست زیستن از خوب شدن هست
چون عشق بورزی نهال همان را به درویی درون خود از خود دیگری از آن بجویی
شعرم اگر از بر هدف در درستی جوشش بر آید هدف از راه درستی
کاش فکر را بارانی کنیم
نهال خوبی را رشد بذر ها کنیم
نهال درست شدن از بذر شکوفه میکند
کاش شکوفه ها را بهار جوانی کنیم
نهال آن را بستر یک زنجیره ی انسانی چراغی بر اندیشه های فصل بهاران در شکوفایی کنیم
حسام الدین شفیعیان
/کوچه دلتنگی زمین/
پنجره نورفشان خورشید میخندید
باران نغمه شدو خوش بارید
غزل از سرو شدو آسمان دلتنگ بود
شعر گم گشتو شاعر همی گم میگشت
در پی کوچه ی تردید کمی باران بود
ماه از پس پرده چرا نالان بود
غم برایش کمی لالایی
شعر برایش کمی حرف میشد
قصه سرفصل غرلهای دل او میشد
حسام الدین شفیعیان