حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

فانوس-15

چند اصل مهم برای شاکله ی یک کتاب هست  آهن کتاب چیست بنیاد کتاب چیست چه چیزی را میخواهد به ما اضافه کند و حقیقتی را نمایان کند یا حقیقت هایی را.پس یک کتاب مفید میتواند حقیقت ها خودشناسی دگر شناسی خداشناسی  و  افزودن علم باشد.میتواند رازهایی را داشته باشد.این تمیز ما هست که با برسی یک کتاب میتواند به ارزش یک کتاب پی ببرد.اگر کتاب زندگی ساز باشد اگر کتاب حقیقت یابی باشد اگر کتاب کمال گرفتن بیشتر باشد و اگر کتابی باشد که جواب سوال های زیادی را بدهد.پس ارزش هر کتاب به خواندن و برسی آن هست.کتابی که بتواند به رشد برساند و بالندگی بدهد انسانی را و تغییر ایجاد کند در ذهن و تفکر و اندیشه انسانی و بتواند به حقایق زندگی و اصول آن به تجارب بیشتر و حل سوالات و رشد معنوی و رشد انسانی و تغییر اخلاقی و معرفتی بیفزاید.عده ای کتابیون هستند عده ای دیداریون و مکشوفیات برایشان عده ای همه آن و عده ای رازنگر هستند و عده ای به دنبال خوانش جهت بهتر شدن اگر کتابی همه را ارائه دهد میشود کتاب کامله و اگر کتابی بتواند اینگونه که به تکامل فکری کمک کند میشود کتابی برای چه زمانی یا دوران ها و کتاب هست که جواب بدهد و علم کتاب باشد و اینکه کتاب ها چه میزان پاسخ میدهند.حقیقت را چه میزان باز میکند. مکشوفات آسمانی و زمینی چه میزان انسان تفکر و چشم دارد آنکه چشم هم ندارد حس را قوی میکند و آنکه علم را افزایش میدهد آنکه مطالعه میکند اگر ارزش ها بی ارزش شدند و اگر زمانه خواب انگیز شد این هم علت چرایی دارد اگر ها حقیقت ها چرایی ها چگونگی ها و کلیت هر امری جوابی دارد که حال با خوانش این کتاب تا پایان آن امید هست بتوانیم که به افزودن علم و رشدو و کمال بیفزائیم.

فانوس-14

روزی دو مرد با هم روبه رو شدند یکی از آنها گفت این زندگی یک فرضیه هست.مرد مقابل گفت نه واقعی هست.مرد گفت بمن ثابت کن که این زندگی واقعی هست و من و تو حقیقتا هستیم.مرد گفت مشکل تو حل میشود گفت نه. اینو ثابت کن.گفت من ثابت میکنم هستیم در حالی که نیستیم.مرد تعجب کرد گفت چگونه هم هستیم و هم نیستیم.مرد گفت تو الان چکار میکنی.گفت من روزها مینشینم و به رو به رو زل زده و مزرعه ای را نگاه میکنم که اسم مزرعه دارد ولی خالی از محصول هست. مرد گفت من همان مزرعه را دارم و همان نگاه تو را منتها آن را کاشت و برداشت میکنم. پس مزرعه تو نیست هست و مزرعه من هست هست.آنچه نیست بی حاصلیست و آنچه هست حاصلخیز.بودن من و تو حقیقتا اینست که ما هستیم اما نیستیم.چون هست و نبودمان نیست شود چه حاصل در حالی که همین مزرعه من هم نیست.چون من خودنگر آن را مصرف کنم هستم برای خود هستم هست. ولی کسی را میشناسم که خیلی حقیقتا هست و اثبات کرده هست گفت آن مزرعه را نگاه کن روی ان مردی کار میکند که تراکتور ندارد. یک بیل و چند وسیله کهنه دارد.اما حاصل مزرعه اش را هم خود مصرف میکند هم میفروشد هم خوب باقی مانده آن را به فقرا میدهد.و دور ریختنی ندارد.چون نیت خوب دارد خیلی هست.اما آن سمت کسی هست که نیست.مصرف خود میکند و مصرف گرایی  فقط هست که باقی مانده محصول خراب شده را به فقرا میدهد او فکرش نیست هست و آن را افتخار برای خود میداند .حال آنکه آن محصول داده به فقرا حال آنها را خراب میکند پس حال خراب آنها نیست بودن او هست چون میخواهد ثابت کند هست اما نیست چون فکرش کوچک هست.و دلش کوچک.برای بودن دل بزرگدار که بودن ما همان فکر بزرگ ما هست.پس من اگر  خوب گویم و مثل او نشوم تنها گوینده خوبی هستم. ولی او دارنده و برازنده خوبی ها هست او که فکرش بزرگ هست.حال آنکه وسایل کهنه دارد. اما شکفه نمیکند.شاید کسی به او یک بیل نو ندهد.اما طلبکار کسی نیست.او کسی هست که میتواند آزمایش های زندگی را رد کند.حال آنکه در نهایت هم به بیل نو نرسد و وسایل نو میداند برای معامله ماده کار نکرده و نا امید نمیشود.چون اینگونه رفت خدا هم با او معامله نمیکند بلکه چون معامله گر نبوده و طلبکار حاصلی را به او میدهد که آن را لیاقت دارد و آن اطمینان به خدا نه در ورای ماده بلکه در  آنچه که یقین دارد خواهد داد.

فانوس-13

روزی مردی  کتابخانه ای داشت که در آن یک کتاب بود که کسی به او هدیه داده بود مرد تمام کتاب های کتابخانه را خواند و چون آن کتاب را نگاه میکرد گفت نه آن را کسی به من هدیه داده و انتخاب من نبوده و سلیقه او و تفکر او با من فرق دارد پس من آن کتاب تفکر او را که انتخاب فکر اوست را چرا بخوانم .که گفت حالا یک نگاهی بیندازم و ببینم چی هست. صفحه اول کتاب را باز کرد نوشته بود شاید مرا بخوانی  اما بدان کلمات و جملات در هم قطار این  کتاب به تو چیزی اضافه نمیکند.تعجب کرد یعنی چه؟ بیشتر خواند باز هم چیزی دریافت نکرد تا نصفه خواند بازم برایش جالب نبود.تا به یک صفحه آخر کتاب رسید در  آن یک صفحه تمام سوالات خود را گرفت.اما جواب آن در همان صفحاتی بود که بی فایده میپنداشت سوالات او انگار در صفحه آخر کتاب گنجانده شده بود و جواب ها در فصل های مختلف بود.اما چون با حالتی نوشته شده بود که جذاب نبود سطحی نگاه کرده بود و بی حوصله رد شده بود. اما دوباره خواند با دقت خواند و دید یک کتاب بی فایده در نظر او به از تمام کتاب های کتابخانه او بود. انگار انتخاب های او در تفکر او برایش سلایق خود بود اما آن فکر دیگری زنجیره کمک تمام جواب های او شده بود.با خود گفت هر عضوی را کاری هست و هر شخصی کاری چرا فکر کنم فقط فکر من به من کمک میکند و فهمید هر شخصی میتواند انتخابی داشته باشد که شاید سلایق او نباشد اما در جدیدی از زندگی رابه روی او بگشاید.و فهمید انسان ها کپی از هم نیستند بلکه هر کدام کتابی مجزا هستند که گاهی تجربه گاهی کاری گاهی هنری گاهی خدمت به انسانها کمک و خیرات و هر شخصی میتواند کاری کند که شاید سلیقه ما نباشد اما در مجموعه آن پازل میتواند یک زنجیره برای کمک به شخص و اشخاصی باشد پس چون امری را بی فایده دانستن که بسیار فایده باشد و امری که شاید فایده برای سلیقه من نباشد اما در زنجیره شخص و اشخاص دیگر کمک بزرگی باشد.گاهی رود ها در سنگ ها راکد میشوند اما رود در جریان به دریا میپیوندد پس رودها در جریان به دریا میریزند و سنگ ها مانع آن چقدر رود خروشان شود یا رد شود آن مثال تفکری هست که بسته نباشد تا بتواند تحمل عقاید کند تا بتواند تمیز خود را بالا برد تا بتواند نگاه خود را در بر تفکر گسترش دهد جهان فکری او جهانی گسترده از حصار ها و سیم خاردارها نشود بلکه در آن آنقدر کمال فکری گیرد که بتواند خوب و بد و تمیز و نادرست و تشخیص و هر امری را صافی و به آنچه از نظر او سلیقه دیگریست اما میتواند به تمیز او راهی دهد نه آنکه بخواهد آن را بدون توجه کنار گذارد بلکه آن را تشخیص و برداشت و جمع آن و گاهی تعمل در آن کند.

فانوس-12-آیاتی از کتاب مکاشفه یوحنا

10  و مرا گفت، کلام نبوّت این کتاب را مُهر مکن زیرا که وقت نزدیک است.

12  و آن ده شاخ که دیدی، ده پادشاه هستند که هنوز سلطنت نیافته‌اند بلکه یک ساعت با وحش چون پادشاهان قدرت می‌یابند.

10  و ساکنان زمین بر ایشان خوشی و شادی می‌کنند و نزد یکدیگر هدایا خواهند فرستاد، از آنرو که این دو نبی ساکنان زمین را معذّب ساختند.

9   و گروهی از اقوام و قبایل و زبانها و امّت‌ها، بدنهای ایشان را سه روز و نیم نظاره می‌کنند و اجازت نمی‌دهند که بدنهای ایشان را به قبر سپارند.

7   و چون شهادت خود را به اتمام رسانند، آن وحش که از هاویه برمی‌آید، با ایشان جنگ کرده، غلبه خواهد یافت و ایشان را خواهد کُشت

11  و بعد از سه روز و نیم، روح حیات از خدا بدیشان درآمد که بر پایهای خود ایستادند و بینندگانِ ایشان را خوفی عظیم فرو گرفت.

13  و در همان ساعت، زلزلهای عظیم حادث گشت که ده یک از شهر منهدم گردید و هفت هزار نفر از زلزله هلاک شدند و باقی‌ماندگان ترسانگشته، خدای آسمان را تمجید کردند.

12  و آوازی بلند از آسمان شنیدند که بدیشان می‌گوید، به اینجا صعود نمایید. پس در ابر، به آسمان بالا شدند و دشمنانشان ایشان را دیدند.

فانوس-11-آیاتی از کتاب انجیل یوحنا

4  در او حیات بود و حیات نور انسان بود.

35  و آن کسی که دید شهادت داد و شهادت او راست است و او می‌داند که راست می‌گوید تا شما نیز ایمان آورید.

36  زیرا که این واقع شد تا کتاب تمام شود که می‌گوید، استخوانی از او شکسته نخواهد شد.

20  و نه برای اینها فقط سؤال می‌کنم، بلکه برای آنها نیز که به‌وسیلهٔ کلام ایشان به من ایمان خواهند آورد.

16  شما مرا برنگزیدید، بلکه من شما را برگزیدم و شما را مقرّر کردم تا شما بروید و میوه آورید و میوهٔ شما بماند تا هر چه از پدر به اسم من طلب کنید به شما عطا کند.

28  امّا این سخن را احدی از مجلسیان نفهمید که برای چه بدو گفت.

30  عیسی در جواب گفت، این صدا از برای من نیامد، بلکه بجهت شما.

48  اگر او را چنین واگذاریم، همه به او ایمان خواهند آورد و رومیان آمده، جا و قوم ما را خواهند گرفت.