تنگ ماهی پنچره رو به سمت دریا
ماهی های تنگ زده پنچره ی باز آسمان زده
قصه ی دریا تنگ محدود موج روان
شب نشین سکوت دریایی تنگ زده
جایی در درون تنگ ماهی ها بارانی از سمفونی ماهی های تنگ زده
حسام الدین شفیعیان
شهر رویاهای خواب زده
ماه روی بادبادک کودکی باد زده
نخ دل را به آسمان دادو رفت تا ماه
ماه نور شدو زمین تنها زده
شب های تاریخ میلادی تقویم کودکی های رفته از ساحل باران زده
شن های روان گوشه ی دفتر کاهی
صد برگ چهل برگ را ضربدر زده
حسام الدین شفیعیان
آدمها ناشناخته های آشنا هستند
سنگ قبر ها رد پای آدمک ها هستند
ما آدمک های عجیبی هستیم
ما آدمک های غریبی هستیم
ما درون خود تمام جهان را درون خود هستیم
ما در را محکم پشت سر خود بستیم.
حسام الدین شفیعیان
خیابان فراموشی انسان ها
آلزایمرهای زود زده
فکر را دودو آهنو آجرو خاک زده
خیابان چندم رفتن دورن خود
بن بست فلسفی و سفسطه ها
خورده بورژواهای غول زده
شهر غول های آهنی شهر آجرهای آهنی
آهن در اهن غول پیکر آسمان خراش های بالای ابر
فصل سعود به اورست برج های جای اورست
تاریخ شعر تاریخ کلمات تاریخ همه تاریخ ها
تخلص آدم برفی زیر برف ریزان شعر
خورشید میتابد برف ها میروند زمین برفی نیست دیگر
تقویم فصل پائیز هم دارد
حسام الدین شفیعیان
چه فرقی میکند زرد پوستی چه فرقی میکند تو سیاه پوستی
چه فرقی میکند رنگین کمان صورت رنگین بزن سیلی به روی فقر سیم خاردار ها
بزن سیلی بگردان صورتت را جهان محکمتر از سیلی بخواب صورت سیلی
جهان سیر زده طبقات فقر زده آهن را ماتم زده خاک را باران زده
به ایست مردار کرکاسی به ایست کرکس زروی صورت خونین
زمین گرسنگان افریقایی نیست فقط جغرافیا نیست فقط مرز نیست
متینگ عرصه ی خشکیده طغیان آب تشنگی ها بود جهان
کودکی رهبر محیط زیست جهان بود در جهان
یک پیاده نظام طبیعت بارانی
شور دریا فقر نمک آهن دریایی پری آهنی
شهر نمک های فاسد شده نمکدان را بگردان نمک را آهک زده
تور جهانی اردک های پیاده روهای کجا اباد
آباد باد خانه ات جهان که بودی پیاده در خود تنها
شهر ماهی های سرخابی صورت کودکی آبی کودکی قرمز
صورتت را رنگ نکن تو زیبایی
با همان رنگ صورت تو دنیایی
درونت شهر ارزوها بود انگار
کودک آفریقایی آرزوهایت باران بود انگار
ماه برای تو آرزوها داشت
شب پر از رویا بود گرما بود
سیاره ای در خود کفن داشت انگار
آرزوی غذای گرم بود آرزوی عروسک پارچه ای
شنای درون تنگ ماهی بود
همه چیز وارونه خالی بود
صورتت را سیاه کن دنیا
با رنگ جهان جهانی شو انسان
تا پل بزنی به بهشت ارزوهاشان
برایشان بابانوئل شو ای انسان
برایشان ستاره شو ای انسان
بادبادک شو باران شو طوفان شو دریا شو کشتی ای شو ای انسان
و این بود سروده ای مرثیه ای صیحفه ی پاک شده ای
صفحه ی تا شده ای ورق خاک شده ای جامعه ی پاک شده ای
سرود خوان تار تار جهان نت هابود
دو به دو میدویدند نت ها انگار تار مرز سیم خاردار سمفونی ساز های آنور جغرافیا میشد
و این شعر تقاطع جهان پل زدگی میشد و نقطه ها آبی و نقطه ها نورانی میشد...
حسام الدین شفیعیان