من با قافیه ها هم وزنم
یک مصرع پر حرفم
من قافیه ی سرگردان بی حرفم
یک سبد شعر پر دردم
جایی در اخر بیت ها یا یک مثنوی پر از خار برگم
اخر خواب ها
یا اول سپیده ی صد برگم
نشسته بر تاج رنگین کمان
یا شیرازه ی ریشه ای پر دردم
کنج گنج تو یا روی طاقچه بی برگم
درخت تنومند کاغذ شده ی این برگم
سفرنامه ی تو شاید این قصه ی صد برگم
توی دفتر خاطراتت پر سکوتو بسته از دردم
حسام الدین شفیعیان
میامد از آخرین فصل کتاب
جایی در امتداد اشک دریا بود
قصه از اول خط غروب میشد
میامد از روزهای نیامده
شب های تکرار زده ی نیامده
حجم خواب سنگین روزگار شب زدگی
قصه ای که مینوشت تمام فصل ها را
میامد در روزنه ای نور انگیز
شب بود فصل خزان شور انگیز
حسام الدین شفیعیان
روی آینه تمام قد افتاد
تمام قد درون آینه دست می افتاد
سایه ی گرگی درون آینه بود
شیر درون آینه خاک میشد
خاکشیر خاک آینه خاک میشد
توی آینه شکل غم میشد
درون آینه دستی خم میشد
درون آینه دست بود یا پا
پایی دوان سمت رفتن میشد
شترهای دوان دوان تشنه از مردن
فیل های تشنه از سیراب نشدن
درون آینه جهان ما قبلی بود
یا آینه جهان نمای ماضی ها
فعل حال و قبل آینه ها فعل عصر نان میشد
شهر درون آینه سیم خاردار بود
روی آینه گنجشک درون باران بود
توی قفس آینه قفسه های تو خالی
کتاب های نخوانده تو خالی
دفتر مشق شب زدگی ها میشد
عصر یک به پانزده عید میشد
عصر دفتر عیدانه
روز معلمی میشد شب تئاتر شهر پر میشد
معلم تمام آدم ها روی شن های آینه گم میشد
درون مشق شب زدگی نان نبود
آب نبود سروده ای مبهم میشد
مه درون آینه جاده های طولانی
انسان از بار تمام تعلیمات جهان فکرش مثل میخی خم میشد
خط میخی انسانی خط میخ خورده ی کوتاهی جهان بلندای برجک ها
آجرهای چسبیده به انسانها
یخچال سرما زدگی میشد
آب درون دمای خود گرم میشد
شعله های خورشید میشد
صف آینه ها خالی بود
صف آینده تو در تو
آینه های آدم ها درون خود تبلور میشد
عصر پست در مدرن تر از مدرن میشد
فصل کتاب های الکترونیک
فصل جوانه زدن گیاهی درختان تنومند طولانی
صد بار شکستم از خود آینه گر خود آینه شکستن میشد
در خود شکستن نور میشد درون طلوع شب میشد
فصل رویشی نو میشد دست های آینه رو میشد
دست دگر نبود در آینه مردی با پرشی بلند روی آینه صد آینه میشد
شتر سوزن میشد سوزن بان نبود اما شتر درون سوزنی گم میشد
فصل پینه های فکری بود فصل پیله گشایی انسان
هر انسان بال میشد هر انسان پرواز درون خود میشد
جهان انسان ها وسعتش رشد میکرد
کره انسانی درون انسانها نو میشد
فصل رتبات رتبه کمال شده فصل رتبه های کمال نو میشد...
حسام الدین شفیعیان
سمبولیستی هنر برای هنر نبود
سمبل هنر برای هنر نبود
رسالت هنر برای هنر نبود
هنر دروازه ی گفتن میشد
هنر در کوزه گری فوت و فن میشد
هنر تکامل کمال انسان میشد
هنر درون انسان نو به نو نو میشد
عصر ادبیات جدید گفتمان میشد
عصر تفاهمات افکارها میشد
عصر تکامل هنر آدم بود واژه واژه آدم انسان میشد
انسان سمت بالاتر میرفت در جهت نور نورتر میشد
عصر رسیدن به ذات روشنایی ها عصر تکامل انسان تا نور میشد
حسام الدین شفیعیان