میان تمام هیاهوی زمین باران بود
زمین پر از رنگین کمان بالا بود
بادبادکی در آسمان پیدا بود
تمام نخ های بادبادک تنها دور سیم خاردار بود
سکوت سمفونی مردگان تنهایی
خطوط بلوک های یخ زده از تاریخ بی فردایی
زندگی نت هایی بود شاید فالش زده
تمام سمفونی را کلاغ ها نوک زده
صندلی خالی پر از حرف بود زندگی
جایی تلاطم طوفان بود زندگی
ای مسافر غمگین ای مسافر کجای تب تند حرفی
چند کلامی آرام با من از نقطه ی بی حرفی آرام بیا
شب سکوتی مبهم چه ستاره هایی که تا ماه میرفت
قصه از شب شروع میشد از این دفتر باران خورده
دفتری نیست منم نیستم من با خود رفته ام از اینجا
سوی خورشید سوی ماه سوی برف های قله ی برف زدگی
شب چند سکوتی حرف داشت
آدمک پر زدو از قفس رهید به کجا آبادی
او کجا رفت که رفتن بشود
سوی قصه ای که میزد باران...
حسام الدین شفیعیان
در کدام تاریخ گمشدی
بین کدام اعداد گمشده بود
بین کدام تقویم بین کدام روزشمار
تاریخ ها همیشه قسمت پاک شدگی داشتند
قسمتی که تاریخ پاک شد کدام روز تقویم بود آیا
تمام حروف زنجیره ی تقویم بود آیا
تاریخ پاک شده کجای زندگی بود انگار
/باز باران بی بهانه/
باز باران بی ترانه
باز باران بی بهانه
باز باران بی سبب میزد به شیشه با بهانه
میزند چنگی به دل باز باران با غمانه
غم نهان باز باران باز سرمای ترانه
چون زمستان باز برفو باز راهی سخت برفی
چون تگرگو چون زمانه باز دردی عاشقانه
عاشق خدا بودن عشق یعنی با خدا باز باران با بهانه
راه درگیر تکامل راه درگیر تعامل راه درگیر زمانه
باز دریا بی بهانه باز خورشید عاشقانه باز باران با نهاله
حسام الدین شفیعیان