تمام ساحل پر از آدمک شنی بود
آدمک ها شن شده شنی بودند
ساعت شن ساعت یخ ساعت بیداری انسان بود
دریا روی ساحل تشنگی میشد
ساحل پر از تب قصه های غم میداشت
روی تمام اسکلت آدمک ها شن میشد
خاطرات چند صد به تاریخ چند برگی
مگر دفتر کتاب هم شعر میشد
گفتم تمام الفبا را شعر بزنم
الف که آمد ش و ع و ر شعر میشد
من تمام فاصله ها را برداشتم
شعر دیگر مقطع نبود قطع نشد مگر الفبای شعر میشد
تشدید گذاشتم که چتری شود سیلاب غم اشک و خون میشد
من از فلسفه ی غم گذشته نیستم وقتی این سفسطه ی غم روی تفکر سیلاب میشد
گفتم چند خطی برایت نامه بنویسم نگو تمام مرکب اشک میشد حروف هم روی خط خط کاغذ پاک میشد
حسام الدین شفیعیان
از درون غزل صبح میزد
درون شعری باران شب میزد
باز سطر سطر شعرم هوای پائیز داشت
برگ ریزان شعری که بهار را خط میزد
باز قصه های صبح میشد
شب با ماه و ستاره سرد میشد
شب از درون شعر تابیدن شد
قرص ماه نبود خورشید شعر میشد
طلوع از شعر باران میشد
رنگین کمان شعری که باز شعر میشد
حسام الدین شفیعیان
تلاطم سنگ قبرهای شکسته
روی نوشته های تاریخ تولد غم نشسته
روی وفات یک نفر تولدی تازه داشت
انگار یک نفر روی سنگ قبر نشسته
داد میزند من زنده از وفات خود شده ام
روی تمام تاریخ تولدش شمع وفات نشسته
گفت پرواز کنم تا خود صبح
یک نفر روی غروب پنچره ها باز نشسته
حسام الدین شفیعیان
مثال یک قصیده ی بارانی
شور غزل شوریده در شعری رنگین کمانی
باران فصلهای گذشته در تاریخ پایانی
شروع یک آغاز رویش در زمستان تنهایی
شهری ملول از ترانه ی سر فصل پائیز در ابیات شکوفایی
نو به نو خط به خط ترانه ای مثال برگ ریزان خیابانی
حسام الدین شفیعیان
تنگ ماهی پنچره رو به سمت دریا
ماهی های تنگ زده پنچره ی باز آسمان زده
قصه ی دریا تنگ محدود موج روان
شب نشین سکوت دریایی تنگ زده
جایی در درون تنگ ماهی ها بارانی از سمفونی ماهی های تنگ زده
حسام الدین شفیعیان