حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

فانوس-95

روزی مردی وارد دهکده ای شد و دید در آن دهکده مردم منتظر شخصی بنام رستم هستند رفت جلو و سلام کرد و گفت شما منتظر چه کسی هستید گفتند منتظر رستم هستیم.گفت من رستمم گفتند نه تو رستم نیستی رستم از آسمان میاد گفت نگاه کنید من در آسمانم. گفتند کجا گفت اونجا گفتند نه اون مال دهکده  کناریه اونا منتظر  اسفندیار هستند اونم از آسمان میاد گفت نگاه کنید من اونم گفتند نه اون مال دهکده کناریه اسمش  مبارک بادا هست اونم از آسمان میاد. گفت پس کی از زمین میاد گفت اون مال دهکده کناریه اونم  از دل کوه میاد بیرون میگه مبارک بادا آمدم بعد کوه دو نیم میشه بعدش کوه دونیم شد کوه تکه هاش پخش میشه و زمین شروع میکنه همش درخت میشه بعد درخت شد همه  آسمان طبیعت میشه بعد زمینم سه هزار چشمه روییده میشه بعد معلوم میشه اون مبارک بادایی هست که دوازده قرن پیش بوده آمده. اما رستم ما مال پنج هزار قرن پیشه مرد حسابی کردو گفت الان که قرنه هفتم هستیم چجوری اون مال اونقدر قرن پیشه گفتند باید قرن جوری باشه که هیچ قرنی به اون قرن نرسه. رفت داخل دهکده دید نشستند عده ای دارن کباب میخورن گفت بهبه چه بوی کبابی میاد گفتند طبق کتاب رستم   و خاطرات نوشته شده بوی کباب من همه جا را گرفت کتاب رستم و حقیقت را در آورد گفت  صفحه چندم گفتند دویستم زد صفحه دویست دید نوشته  دل من کباب شد از دست شما.گفتند چون بوی کباب همه جا را گرفته بود ما همیشه کباب هفته ای هفت روز میخوریم از سهم جمع مردم برای رستم.گفت اینجا نوشته دل من کباب شد گفتند وای بر تو ای ابلیس ای سیاهی  تکه تکه باد هر کسی غیر آنچه اینجا نوشته آورد این تایید شده از سوی عالم بزرگ دین کناری هست که خدایشان نامی دیگر دارد ولی برای ما مقدسه چون اشتراکات داریم.گفت من رستمم گفتند اگر رستمی ما را ببر به آسمان بعد بیار زمین همه زمین را جمع کن و هفت تکه کن و تمام دریا ها را جوشش بده و باز ما را سهم صندوق رستم را پر کن بصورتی که ناتمام نماند. گفتند چون تمام شده. اگرم رستمی کاسه ای بر تو زاهدانه برو و پول جمع کن زیرا ما رستمی میخوام که مفید واقع بشود.و ما الگوی او هستیم ببین مجسمه او را. چقدر زاهدانه هست.گفتند فیزیکت رو به مرگ هست هر وقت مردی تو همان رستمی والا ما منتظر ده رستم از آسمانیم.که با صد رستم دیگه بزودی میان این در کتاب افسانته الرستمیم نوشته شده. کتاب را در آورد دید نوشته کتاب خودش رستم در حقیقت محض  گفت صفحه چنده گفتند بیست و دو خواند نوشته بود من میایم اما  تا آمدم  مرا بالا میبرید و باز آمدم مرا بالا میبرید و هر کسی هر جا بیاد بالا میبریدش. گفتند بالا بردن کار رستم گونه هست والا  پایین بردن که کاری ندارد.خلاصه رستم دید اسمش  دریابنده هست و اون رستم.گفتند اه نمیشه باید رستم باشی والا دریابنده قبول نمیکنیم.هر کسی دریابنده باشه بیاد قبول میکنیم به شرطی که برای ما خدمت کند. و بوی کبابش دل همه را ببرد بعدشم تو زشتی رستم قشنگه.صفحه رو زد نوشته بود نه زیاد زیبا نه آنچنان زیبایی که ببرد دل ها را مگر سیمایش که ببرد دلها را. گفتند نه الان گیشه رو صورت زیبا میفته.گیشه مهمه نه تاریخ حقیقت. بعدشم ما دنبال تو نمیام حوصله نداریم. تازه خارجیای ما که اصلان طرفدار تو نمیشن.اونا با چهره رستم فقط زندگی میکنن و  خاطرات اون که میخوان. خلاصه مطلب  حقیقت  مهمتر هست  و  فهم حقیقت ها و اندیشیدن به حقیقت ها تا آنچه فهم حقیقت هست رسید. و آن فهوای کلام و اندیشیدن در کلامست.

فانوس-94

ما دو  حرکت بدنی داریم.مشت و کلام.مشت وقتی زده شود خشم هست.کلام هم خشم دارد.اما کلام مشت ندارد پتک دارد خورد نمیکند بلکه میسازد.مشت خورد میکند اما کلام رشد میدهد.حرکت بدنی آسانست دست رها شده میچرخد و میزند و میندازد.اما کلام دست را نیکو میکند تا بچرخدو  بکاردو به عمل آورد. یک مزرعه را سر سبز کند.یک دشت را سر سبزی دهد.نگاه ها به آنچه کاشتید مزرعه ای که سبز هست جلا میدهد روح انسانی را. از مزرعه ای خشک رد شدن کشاورز خواب بوده.اما مزرعه سبز کشاورزی فعال را دارد .هم خود میکاردو هم نگاه بر آن و ماحصل میوه ها و سبزیجات و  آن محصولات برای انسانها مفید هست به شرط آنکه با صبر و حوصله در کاشت و برداشت بکوشد.عرضه و تقاضا سرعت و عجله آن محصول خوب را نمیدهد بلکه صبر و حوصله آن میوه خوب را به عمل می آورد.

سنگلاخ ها از دل زمین بیرون آورده میشود. زمین پر از  هم سطحی میشود و سنگ درون آن بیرون افکنده و بذر ریخته میشود و آبیاری آن.فصل درو مهم هست. اما آنچه درو میشود پشتکار آن سنگلاخی هم سطح کردن زمین و  دانستن آنچه آفت هست زدوده شدن و  رشد نمود خوب پیدا کردن.یک دندان خراب دندان کنار را هم خراب میکند.هم نشین شما انتخاب شماست.اما  اگر قدرت به عمل آوردن بذر نیکو را دارید هم نشین شما تاثیر روی شما نمیگذارد بلکه شما تاثیر روشنایی را درون او میگذارید.هر گاه این  درون شما در پر شدن آماده شد هم نشین شما از شما تاثیر میگیرد اما اگر درون بذر قوی نباشد ممکن است شما از او تاثیر بگیرید. پس مزرعه درون خود را غبار روبی کرده مغز را از تفکر کلام خدا پر کرده قلب را مصفا کردن. و آنگاه به مرحله تاثیر گذاردن پا نهاده اید در مزرعه دیگری که درون او را به آن جلا بدهید.پس ظرفیت سازی مزرعه درون  هست که باید در وقت زمانبندی انسانی که در راه خدا هست آماده شود تا در این  راه شما موفق باشید در صبر استقامت و  هر آنچه نیکو هست.

فانوس-93

شما وقتی یک انسان را بد بدانید و له کنید و  له کردن و   مارک زدن آن شخص را جنایت کرده اید زیرا اول  آبروی آن انسان را بردید و جای تکامل آن تدافع شدید.بعد مارک زدید  بعد له کردید و ترد کردید این خیلی آسانست جنایت کردن روحی.اما در بعد آن اگر بشریت تکامل گرفت یک  آدم که خورد شده خدایی نکرده و همه شاخه هایش زده شده به این سمت رود که انسانها آن شخص اشخاص را درمان روحی کنند یعنی رشد بذر دوباره دهند.این هنرست و الا له کردن که آسانست. رضایت خدا یعنی اینکه در تحول دیگری سهیم باشیم.اما شما حس خوب را به دیگری بدهید و تفکر خوب اگر شخص که در منجلاب سیاهی هست روشن نشد و روشن نشدو کار کردید و زنجیره انسانی خود آن شخص هست که در آن لجبازی به از بین بردن ماهیت و شخصیت و وجودیت خود کوشاست. پس مثال شمعی باشید که شمع درون دیگری را روشن کند و خدا کند این پذیرش از برخورد تاثیر پذیر شما روشن در چراغدان  اطراف شود.زیرا آنکه در خود شمعی را روشن میکند فقط خود را روشن کرده و آنکه دیگری و دیگران را رشد روشنی دهد این روشنایی را در زنجیره وسیعی گذاشته است.

فانوس-92

شما در جهانی هستید که هشت میلیارد و... همینگونه دقیقه به دقیقه سال به سال زیاد شدن و رفتن ها و تولد ها تفکر در آن زیست میکند. چند میلیارد و  هر تعداد آن شاخه بندی تفکری و هر انسان یک نوع برخورد.حالا چقدر  در طول این تاریخ ها زندگی کردند و رفتند و حیات زندگانی و اینها. پس انسانها چکش وار نیستند میخ در سر فرو رود بلکه پذیرش کننده هستند در تفکر.چیزی که میخ وار برود کم کم شل شده میفتد میخکوب رود پارادوکس تدافعی . پس عروسک نمیخواهد جهان بلکه حس میخواهد حس تفکر جوشش تعقل و  در این کار و روش تفکراتی جوشش و عملکرد حسی هست. میخ وار بدون جوشش یا بی تفاوتی مطلق هست . یعنی شخص یدک کش یک عقیده با اسم آن هست اما در بازه  آن حتی ساعتی هم وقت نگذاشته و فقط یدک کشیده. به این میگن بدون حس عروسکی بدون جوشش. و کوشش. یک نویسنده که میخواهد نویسنده شود اگر  کوشش نکند نویسنده نمیشود میشود دلنویس میشود خاطره نویس میشود  انشاء نویس فقط اما یک نویسنده در ابعاد آن از نثر خوب. ساختار را شناختن. و مسائل تکنیکی کار را دانستن هست.غیر آن میشود بدون تلاش فقط اسم اینکه فکر کند نویسنده هست.اما وقتی نویسنده توانایی شد  و کارش را ارائه کرد آنکه طبع هنری داشته باشد و کار را بداند میفهمد و آنکه تخصصی آن کار را میکند بهتر میداند و در کل نویسنده میشود.

فانوس-91

شناخت مهمترین اصل در پیدا کردن  حقیقت هست.وقتی شما شناخت نسبت به آیات و نسبت به نشانه ها و نسبت به  هر امری داشته باشید معجزه در ذهن شما اتفاق می افتد در درون شما قدرت تشخیص هست.فلان نشانه و فلان امر را تشخیص میدهید.اما وقتی شناخت نباشد و ایمان نباشد جای آن ترس هست. چون هر امری را یافتن با شناخت باشد و چون ایمان باشد جای ترس حقیقت امر برایتان مکشوف میشود .پس شناخت مهم هست.دین شناسی.منجی شناسی.دو امر دانستن حداقلی و دانستن تخصصی.هر امری تخصصی که شود باز مسائل بهتر باز میشود.اگر هر امری یک شناخت لازمه دارد. چه ابزاری در دین لازمه هست.ایمان قوی.یقین.شناخت دین.دریافت راهنما مثال روح القدس.دریافت از کتاب.دریافت از مکشوف شدن.اگر شما سمت یک دین هستید و حال در ان کوشا هستید و در ان دین خود تخصص یافتید.و دانستید که دین خود چیست. قوت چیست. و ارتباط چیست. اگر نیافتید اگر فقط دین را در حد امورات روزمره بود یا اصلان فقط یدک شد.فرق دارد با شخصی که در ان دین زحمت کشیده. بقولی  پر شدن.پس اگر دریافت نداشتید که میشود در زمینی هی بذر کاشتن دریافت نکردن. پس اگر  دو امر تخصصی و حداقلی. دین و دینداری در آن بودن و در ان یافتن در آن دریافت و در آن تشخیص.والا با یک خط شما خط دیگر میشوید چون شناخت و دفاعیات از دین قوی شد و پر شدن و دریافت و ایمان قوی شد و شناخت که انتخاب یافته درست هست. صد کتاب صد جواب.چون دانسته آن را دریافتید.و الا شک و شبهه جای آن را میگیرد.ولی آنیکه با شناخت پر شدن و دریافت و ارتباط. حالا روح القدس. حالا دریافت کتابی. دریافت جستن و یافتن. و پر شدن در دین خود.دین جواب دارد اگر بلد نبودید باید در آن امر پر شوید.کتاب را خواندن کتابهای دین خود را حداقل خواندن و کتاب دین خود را خواندن فلان فصل مربوط به چه زمانی هست. فلان امر  مثال مربوط به چه داوری چه مکانی را دارد میگوید.آن مکان کجاست. آن مکان کجا میتواند باشد. حالا منجی شناسی تخصصی یعنی منجی دین خود را بشناسید.مثال یک زرتشتی سوشیانت را. یک مسلمان مهدویت شناسی را. یک مسیحی ماشیح را.عیسی مسیح را.یک بودایی شناخت بودا و بودای پنجم را.منجی نهایی دین خود. چون هر زمانی و هر عصری خالی از منجی یا شخصی که در آن مثال تداوم باشد هست یعنی نوعی اگرم خود منجی یا اشخاص شناخته شده در سطوح بالای آن دین نباشند افراد سطوح بالای شناخت و دارای واجد الشرایط آن دین هستند.پس دین امریست با مطالعه و پر شدن.حس معنوی. دریافت اینها همه در دین هست.اگر غیر آن دیکته شود یعنی دور ساختن. زیرا حس معنوی و ارتباط دین با افراد آن اگر نیست که شخص ارتباط با خدا دارد خب اول هر خطی هست. منتها این خط های دیگر افراد ارتباط قوی و بالا و قدرت داده شده برای قوی ساختن. نفس حق.همین نفس حق خودش تعریف دارد.قدرت این نفس چقدر هست. نمیگن شخص نفس مسیحایی دارد.خب اینها مراتب یک دین هست.که در آن شخص منفعل نیست و شخص دیندار حقیقی و با یقین و ارتباط و حتی قدرت بسته به میزان تشخیص  و مقداری که لازمه و حداقل و یا بیشتر برای اینکه میزان تشخیص در شناخت و ظرفیت شخص هست.پارچ آب را دوبرابر پر کنی لبریز میشود یا بیشتر.پس به میزان شخص هست.و حالا در مسیحیت میگویند شخص از روح القدس در میزان حداقل یا پری هست که پری باز بستگی دارد چه میزان پری دارد.