حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/نظر کن به دور گردش ایام.../

パワスポの318回 龍神様が現れた東霧島神社さんで不思議写真③ | ムフムフ♡パンダの不思議写真

غمی در دور گردون هی نظر کن به دور گردش ایام نظر کن

ببین آشفته گشت حالم زایام نگاهی بر دل آشفته سر کن
ببینا تا به کی در خود چو نظر کن نظر بر حال ما کن گر گذر کن
شگفتا از همه آشفته حالی غمی دیرینه آشفته زحالی
نگاهی کن ببین قلبم شکسته
دلم غم بارو غم در من شکسته
نگارا ای فروزاننده چو پرتو چو در بارانو چو در باریدن اشک
منی غم دیده در غم شکفته شکفته در غمم اندر شکفته
ببین ای روزگار لیلو گردون بباران شعرو با شعری چو گردون
نگاهی کن ببین در حال رویش زگندم در بهاران کشتو کوشش
نگاه کن بر این مزرعه ها را مترسک اشک ماتم دردو غصه
بباران اشکو دریایی شو از رود ز سمت دریا کن چو جوشش
دلا آشفته حالی را نظر کن دلا آشفته در غم هی نظر کن
چه دانی در دلم آتشفشان است چو کوره در دلم آتش فشان هست
زدانی غم برایم شعله پر شد زشعله غم چرا آنی به آنی
سرودم در پی شب ناله هایم
سرودم از همین شعر آشفته حالم
بخوانی گر گذر کن از همین شعر
تکانی مرد آدم برفی از شعر
چو خورشید هی فروزان تن زآبی
تنم در برفو هم خورشید بدانی
بباران رنگین کمان شعر افروز
چو ناله نی فغان از گردش روز
شاعر-حسام الدین شفیعیان

کوچه ای که بن بست بود

光の写真家細川卓哉の新着記事|アメーバブログ(アメブロ)

کودک زخواب خود فرشته پرواز بود

کودک درون شهر روی اوج پرواز بود

خواب دید قاصدکی میبرد شهر را

شهر با تمام قاصدک های فردا قهر بود

کافه ی تنهایی کوچه ی بن بست بود

شهر تنها با خودش درون خودش پر از حرف بود

سکوت شب بود اما مردی آواز میخواند

تار تار صدایش پر از ناله ی شب بود

درون خود بن بست تاریخی بود

روی سکوی اتوبوس شاهزاده غم بود

ملکه ی شب تنها در ماه بود

سربازان رویایی شطرنج چند باخته از  بازی نبرد شب بود

فردا درون امروز گم میشد

شاعری که سروده هایش بی کاغذ باطله ی  پر حجم بود

سنگ بنای یادبود ملکه شب شاهزاده ی ایستگاه زده ی بی تردد شب بود

تابلوی توقف ممنوع انسانی روی جرثقیل شاهزاده سرباز رومی بی تفنگ بود

حسام الدین شفیعیان

مرثیه ای از غم...

伊勢神宮 鯉の神様との再会♪ | ミルハニ *Divine Magic*

مربای به آهن مربای کمبود آهن

مربای مرکب آهن مربای شاخه های آهن

تنومند شده از بی تن از تن زدگی

خفته خفته خواب را بر هم زدگی

رفته رفته ماه را شب زدگی

ارابه های آهن ضد زنگ نیست ارابه زدگی

ماه کجای مداد قطرات خون دارد

خون نیست مداد سیاهی غبار آلود دارد

تاخته از تاختن ها نفس های بریده از کودک ها

شعر میزند آهن را تابوت میزند آهن را

فراموش میشویم در هم چرا رود شدیم دریا

چرا حرفی نیست میان رود همه گلالود شدیم دریا

چرا غم زده دنیا را چرا باروت زده دریا را

چگونه شد این قصه کجای روشنایی بود

چرا تاریک شده این دنیا چرا ماه غم زده هر روز

بیا تا گل زنیم بیا تا شکوفه زنیم بارها

صدایی نیست نوایی نیست چرا اهنگ شده تنها

بیا تا بالو پر گیریم بیا پرواز کنیم تا دریا

صدایم کن نوایی شو بیا تا موجو دریایی شو

نگاهم کن صدایم کن صدایی در پی فردا

غمی خوش خفته در خانه غمی در لابه لای فکر

نگاهی کن به این دنیا صدایی کن به این دنیا

لالالا لالایی نیست دگر خوابی در این آبادی نیست

ببین مرثیه ای خواندم ببین غم باز زده دریا

بنالان ناله ام نالید صدایم بغض این دریا

به تارم زد چو بارانی به صدایم زد چه نالانی

بگفتم غم سرائیدم بخواندم غم چه باریدم

به خود افتاده ام تنها درون خود بنالم ها

در این دنیا وفایی نیست در این دنیا سرایی نیست

صدایی شو اگر آهی نگاهی شو اگر خوانی

در این کنج صنوبر ها شاخکی شد غریبانه چه تنها چه بی اهنگ

چه دریایی شده ساحل بخوان باز از صدای من بشو هم چون نوای من

نوایی خوانده ام بر تو صدایی مانده ام تنها

و تنهایی شده مرحم زخمم و زخمم در خودم خستم

ندارم باز هوای پر گشودن ها پرم زخمی تنم زخمی

قلم باران شده کاغذ کجای قصه هست دریا تا ان قایق شوم با او

روم کنج  اتاق او او در برکه ها خواند منم در خود بخوانم او

اتاق او چه دور از من صدای او چه دور از من

انگار هوا بوی او دارد صدایم حرف او دارد

نمیدانم کجایی تو کجای قصه هایی تو

برایت نامه ای خواندم زاشکم آهو نالیدی

بگفتی من همانجایم که در ان باغبانی بود

گلی بودو گلستان بود گلای آفتابگردان بود

چه مزرعه بودو باغبانی چه  اشکی شد چرا خوانی

بگو از من کجایی تو کجای قصه هایی تو

زدم نامه جواب امد منم کنج غمای تو

چه دلسوزی چه غمخواری چه دوست خوش رفیق آهی

چه همراهی چه آوازی تو ای گل در گلستانی

حسام الدین شفیعیان

جهان سلول های مرده

شیپور زده شد همه خواب بودند

صدای فالشی زده شد همه نت بودند

نت ها زده شد همه تئوری بودند

تئوری ها زده شد همه سفسطه بودند

سفسطه ها فلسفه شد همه فیلسوف بودند

کنج اتاقک ها همه دانشمند دیروز بودند

تار زده شد همه کنسرت بودند

تار خاموش شد تار عنکبوت بودند

سالن خاموش شد خواننده مرده بود

توی آهنگ خود آهن خورده بود

صدای چند ساز در هم زده سالن خالی موشک های باران زده

گریه کودک گریه بزرگسال گریه مادر گریه مادرهای بزرگ

جهان قنداقی پیچانه ی کنسرت مردگی

تن ماهی یخ زده مامحصول خوردگی

زمین تاریخ مرگبار فوت شدگان زندگی

یکی روی تانک یکی روی تاب خوردگی

سلول انفرادی اتاق چند و شصت و چند

چند متر فتاده شد روی زمین

سرجوخه از گلوله حرف میزد

مرد از گلی چیندم به تنهایی

ژ3 از کلاشو توپو تانک مدادو خودکار و خودنویس

کوچه اقاقیا شد کوچه ی خاک رفتگی صنوبر ها له شدن آه ای زندگی...

فصل زامستان نرسیده به زمستان

سمفونی خاموش کنسرت  بی تماشاچی

سمفونی خاموش مرگ آور از بی تماشاچی

مردگان سر فصل بی آواز گشتند

در این سمفونی آغاز گشتند

بگشتند در زدر خوانش زنوتر

ز زندگان مردگان زندگان نو زنوتر

سمفونی زندگان برای سرودن مردگان خیال هست

انگار خیال مردگان زندگان هست

خیالی از زنده در مردگانیم زمردگان خود زندگانیم

بلوک آجری درون خفته از فالش شدن ها

جهان چند بیتی ها شدن ها

مثنوی هفت خوان رد نشدن ها زخوان اول ان رد شدن ها

زدر گره کور فتاده در کلمات باران جملات بارش درون خیس شدن ها

مردگان نت زده از تقاطع مردگی بلوکه های شمارش زده ی خفتگی

خفتن  قطعه فکری مورگان خفته جسم کلمات زده

مرده کلمات واژگان مرده خوار شده حروف خورده از لاشخورهای قبرستان بدون قبر شدگی

جهان سیمانی جهان آهنی جهان آجری جهان بلوکه ای آجرک های فکری بن بست فلسفه

سفسطه ی خواب زندگی جاذبه ی فتادن سیب درون مردگی فتادن هبوط درون کلمات

بارش جملات شعر باران زدگی کلمات درون خورده ی کلمه مانده سقوط سیب زمینی در مزرعه ی خالی

سبد خالی از سیب های کخ زده قیمت خوراکی ماتم زده سبد خالی ماتم زده حروف جار زده از دار زده

دار کلمات را قالی در گلبافت گل قالی بر هم زده

داس تیز ناحاصلی نچیدن برداشت ملخ زده میوه را باران نابموقع درخت زده

و فصل نوی زامستان زائیدن درد کلمات غم زده زارستان زمستان فصل نرسیده به سر فصل نقطه زده

حسام الدین شفیعیان